از اصفهان تا لیکک

صبح روز یک‌شنبه از خواب بیدار شدیم و محمد یک صبحونه‌ی عالی برامون درست کرد، گفت امروز تو شرکت‌شون «Sunday Funday» هست، باحال بود، تاحالا نشنیده بودم، خلاصه قسمت بود ما هم کلی بخندیم و شادی کنیم بعد راه بیفتیم به سمت یاسوج، مسیر خیلی جذابی داشت، برام خیلی جالب بود که در اون مناطق برنج می‌کاشتن، واقعا به نظرم منطقی نبود، ولی خب کنار یکی از رودخونه‌ها وایستادیم و کلی آب بازی کردیم و خندیدم، بعد دوباره مسیر رو ادامه دادیم تا رسیدیم به یاسوج، اونجا با دوستی که قرار بود در توزیع کتاب‌ها بهمون کمک کنه تماس گرفتیم، تازه اونجا فهمیدیم، خیلی دیگه راه داریم، گفت باید بریم شهری به اسم لیکک، جاده‌ی کوهستانی و پیچ در پیچی داشت، ما هم چراغ ترمز ماشین سر هر پیچی روشن می‌شد و می‌گفت من دارم تموم میشم، ولی اونجا جای تعویضش نبود، ادامه دادیم تا بالاخره رسیدیم به لیکک، مرز بین کهگیلوئیه و خوزستان، گرم بود، یک چیزی میگم یک چیزی می‌شنوید، اون دوست عزیزمون رو دیدیم، به محل اسکان رفتیم برای استراحت، بعد به یکی از مناطق اونجا رفتیم و کمی کتاب توزیع کردیم، با بچه‌ها گپ زدیم و دوباره برگشتیم به محل اقامت، قرار شد فردا برای توزیع کتاب‌ها اقدام کنیم.

نوشتن یک دیدگاه