
از پنجم رفتیم سر کار!
من هیچ وقت کارمند نبودم. امسال هم شاید نباشم ولی به هر حال از پنجم فروردین باید یک سری کارها رو انجام میدادم. داریم با بچهها کمپین فروش کتاب در ویرگول راهاندازی میکنیم. اول قرار بود یک لندینگ ساده بیاریم بالا، بعد قرار شد یک لندینگ ساده بیاریم بالا با یک فروشگاه که از فروشگاهسازها استفاده کنیم، بعد من پیشنهاد دادم چه کاریه، بیاید با وردپرس بسازمیش، اینطوری حداقل یکپارچهتر میشه و کلی دستمون برای کارهای مختلف و توسعهاش بازه. این شد که مسئولیت ساخت این سایت افتاد روی دوش من و چقدر من خوشحال شدم، چون عاشق ساختن هستم، تنها مشکل این بود که عید بود، ماه رمضون بود و من شب و روزم قاطی شده بود و جلسات روزانه ساعت ۱۰ صبح بود، در حالیکه من ساعت ۶ صبح تازه میخوابیدم و شبها تا سحر کار میکردم، خدایی میچسبید، البته جز دردهای بیخودی که داشتم. تا امروز کلیات کار رو درآوردم، فرآیند خرید رو تکمیل کردم، فقط یک سری جزئیات مونده که فکر میکنم هفتهی بعد انجامشون بدیم. خیلی وقت بود از این کارها نکرده بودم، احساس خیلی خوبی داشت، یکم باید نظم بدم کارها فقط، جالب اینجاست که یک شب با یکی از بچهها ساعت ۲ تا ۵ بامداد جلسهی آنلاین هم برگزار کردیم و واقعا خروجی کار رضایتبخش بود.