اولین افطاری رمضان

طی چهار هفته‌ی گذشته، کمترین تعامل اجتماعی رو با آدم‌ها داشتم. برای خودم خیلی عجیب بود، کلا شش نفر رو از نزدیک دیدم و باهاشون حرف زدم، که دو تاشونم همین امروز با هم دیدم. علی اصغر خیلی یهویی پیشنهاد داد کی بریم شام بخوریم، برام جالب بود، اصولا وقتی به آدم‌ها میگی بیا شام بده مقاومت می‌کنند، بعد این خودش پیشنهاد شام داده بود. بگذریم، جدا از شوخی دیدار جالبی بود و به نظرم فقط جالب بود. پیشنهادات خیلی جالبی در سر شام رد و بدل شد و تصمیمات خیلی جالبی هم گرفته شد که هیچ امیدی به اجرایی‌شدنشون نیست، ولی دوست داشتم همراهی کنم. برام یک چالش جذاب داشت، حداقل بهونه‌ای داشتم برای گاهی گپ زدن در سالی که سراسر ابهامه برام. نمی‌دونم چرا ولی هر وقت امیرحسین میگه من کاری رو میکنم و برنامه‌ی پیشنهادی خودش رو بهم میگه، من اصلا روش حساب نمی‌کنم، چون قطعا یه چیزی میشه که بیاد بگه وای نشد، ولی گاهی من مجبورم وقت خالی کنم که اگر یک در هزار شد من ضایع نشم، برای همین یکم این قسمت ماجرا عصبیم میکنه، ولی در کل چالش جذابیه، به قول اونی که ماست می‌ریخت تو دریا و می‌خواست دوغ درست کنه، ولی فکرش رو بکن، اگر بشه چی میشه؟!

نوشتن یک دیدگاه