چند روز پیش داشتم همینطوری در لینکدین پرسه میزدم که دیدم علی بعد از سالها بهم پیام داده که اگر پیام من رو میبینی لطفا با من تماس بگیر، شمارهات رو ندارم. در اون لحظه یادم نیست که مشغول چه کاری بودم ولی چند روز
هفتهی پیش با بچهها رفتیم صبحونه خوردیم خیلی خوش گذشت، تصمیم گرفتیم باز هم بریم و من این هفته لیلی و دلبر هم با خودم ببرم. شب لیلی نمیخوابید چون داشتیم با هم فیلم میدیدم تا ساعت ۳:۳۰ بیدار بود، صبح ساعت ۹:۰۰ تکونش دادم
طی چهار هفتهی گذشته، کمترین تعامل اجتماعی رو با آدمها داشتم. برای خودم خیلی عجیب بود، کلا شش نفر رو از نزدیک دیدم و باهاشون حرف زدم، که دو تاشونم همین امروز با هم دیدم. علی اصغر خیلی یهویی پیشنهاد داد کی بریم شام بخوریم،