امروز بعد از سال‌ها با امیر قرار گذاشتم، آشنایی من و امیر در توییتر اتفاق افتاد و باب آشنایی‌مون هم خلبانی بود، البته امیر یادمه CPL می‌خوند و من ATPL، البته اون فوق سبک خوند و الان استاد خلبان شده، من سبک می‌خونم و هنوز

امروز بعد از جلسات مختلف با مسعود نشسته بودیم توی کافه و داشتیم به مغزمون استراحت می‌دادیم که زهرا اومد نشست کنارمون. این بار دومی بود که می‌دیدمش، دوست مسعود بود. یکم با هم گپ زدیم، دیدم الان دوست ندارم هیچ کاری به جز حرف

هفته پیش امیر با ذوق و شوق بهم زنگ زد که پایه هستی یه کسب‌و‌کار راه بندازیم، همینطور که امیر داشت حرف می‌زد من داشتم به ایده‌هایی که طی یک سال گذشته داده بود و هیچ کاری براشون نکرده بودیم فکر می‌کردم، ولی بازم دوست

امروز فهمیدم صالح هم داره از شرکت میره، برای همین نشستیم با هم کلی گپ‌و‌گفت کردیم، از رویاهامون گفتیم، چه چیزهایی رو دوست داریم، چه کارهایی کردیم و دوست داریم چه کارهایی رو انجام بدیم. یکی از رویاهای جذابی که مشترک بود و هر دو

دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابه‌لای این حرف‌ها من

از آخرین باری که با علی نشستیم و درباره‌ی خودمون حرف زدیم خیلی وقت بود که می‌گذشت. من داشتم درباره‌ی چیزهایی که این روزها در مغزم می‌گذشت باهاش حرف می‌زدم و اونم درباره‌ی کارهایی که دوست داشته بکنه ولی خب در مسیر دیگه‌ای قرار گرفته

بعضی از آدم‌ها از دور برای من خیلی جذاب هستند، برای همین دوست دارم از نزدیک هم ببینم‌شون، میثم یکی از اون آدم‌ها بود، از پادکست ۱۰ صبح شناختمش، البته من دو تا اپیزود هم بیشتر گوش ندادم، بعد در توییتر دنبال کردیم هم رو

چند سال پیش با فرداد آشنا شدم، تو کار محتوا بود، نمی‌دونم چطوری میشه که یکی اینقدر عاشق محتوا میشه، یکبار با هم قرار گذاشتیم و کلی با هم گپ زدیم. چند وقت بعد دوباره با هم گپ زدیم و چند وقت بعدش دوباره با