
اولین دوچرخهی لیلی
من خودم اولین دوچرخهام رو کامل یادمه، در اصل دوچرخه نبود، سهچرخه بود، ولی عاشقش بود، خدایی هم خیلی خوشگل بود، هنوز مثل اون رو ندیدم. یک روز با پسر همسایه رفته بودیم کوچه بازی کنیم، یک نونخشکی اومد گفت بچهها فروشی نیست؟ من گفتم نه، دوستم گفت چند میخری؟ یادمه اندازهی پول یه بستنی بود، دوستم فروخت بعد اومد سمت من، گفتم فروشی نیست، گفت بهت پول بیشتری میدم، گفتم چقدر؟ گفت ۲۰ تومن، نمیدونم به چی فکر کردم که قبول کردم، البته مدرسه نمیرفتم، بعید میدونم میفهمیدم این عددها یعنی چی، طرف پول خردهاش رو شمرد و گفت، وای ۱۹ تومان بیشتر ندارم، دوستم گفت بگیر بریم، منم با ذوق پول رو گرفتم و تا خونه دویدم، پول رو به مامانم نشون دادم و گفتم دوچرخهام رو فروختم، دیدم مامانم دیگه سوال نمیکنه، فقط داره لباس میپوشه و دست من رو میگیره و میکشه که بدو بریم پیداش کنیم، پیدا هم نشد، فکر کنم طرف مهاجرت کرد به یه شهر دیگه چون معاملهی خیلی خوبی با من کرده بود، سهچرخهی ۳۰۰۰ تومانی رو ۱۹ تومان خریده بود. این اولین معاملهی بزرگ زندگیم بود.
امروز هم لیلی رو بردیم براش دوچرخه بخریم، مدتی بود خیلی دلش دوچرخه میخواست، واقعا دلیلش رو نمیدونم، از بین دوچرخه فروشیها که رد میشدیم و از پنجرهی ماشین بیرون رو نگاه میکرد میگفت بابا، میشه برام دوچرخه بخری؟ منم میخندیم و میگفتم بله دخترم، پیاده که شدیم رفت سمت یه دوچرخهی صورتی، گفت همین رو میخوام، راستش اصلا دوچرخهی خوبی نبود، چند تا مغازه رفتیم گویا کلافه شده بود، دوباره سوار ماشین شدیم تا بریم یه جای دیگه، خیلی آروم گفت، بابا، برام دوچرخه نمیخری؟ بازم خندیدم و گفتم صبر کن، تا اینکه یه مغازه چشمم رو گرفت، پیاده شدیم و یه دوچرخهی صورتی چشمم رو گرفت، طرف آورد، لیلی سوارش شد و توی مغازه بازی کرد باهاش، خیلی برام جذاب بود که میتونست برونه، گفت همین رو میخوام، منم که پسندیده بودم خریدمش، میخواستم بزارمش عقب ماشین، گفت نه، من با همین میام، کلی براش توضیح دادیم که نمیشه ولی آخرش دوچرخه رو گذاشت روی صندلی کنار خودش، امیدوارم مثل من که همیشه عاشق دوچرخه بودم ازش لذت ببره، از این به بعد با لیلی میرم دوچرخهسواری.