
ای ناخدا، ناخدای من!
هر وقت اسم معلم میاد، امکان نداره یاد آقای کیتینگ نیفتم در فیلم انجمن شاعران مرده، این فیلم از بینظیر یه چیزی فراتر بود به نظر من. دوست ندارم هیچ دیالوگی از این فیلم رو بنویسم، چون اعتقاد دارم باید این فیلم رو بارها و بارها کامل دید، من به این فیلم به عنوان یک راهنما برای زندگی نگاه میکنم. چند باری که به عنوان معلم سر کلاس حاضر شدم همیشه آقای کیتینگ در ذهنم بود و سعی میکردم حداقل ادای اون رو دربیارم، آخه میگن اگر دوست داری شبیه یکی بشی، باید رفتارت رو شبیه اون بکنی، به مناسبت روز معلم خواستم از این معلم ارزشمندم تشکر کرده باشم و در آخر مطلبم رو با شعر زیبایی از والت ویتمن که یک بیت اون به عنوان امضای فیلم به نظرم استفاده شده بود «ایناخدا، ناخدای من» تموم میکنم.
ایناخدا، ناخدای من
سفر دشوار ما به پایان رسیده
ای ناخدا، ناخدای من!
کشتی
از پس همهصخرهها برآمده
و اینک
این پاداشی که در پیاش بودیم؛
لنگرگاه نزدیک است
آوای زنگها را میشنوم
جماعت هلهله میکنند
و هیبت کشتی را
نظاره میکنند…اما ای دل! ای دل من!
ای قطرههای سرخ خونی که فرومیچکید!
جایی بر عرشهی کشتی
ناخدای من دراز کشیده
سرد و بیجان
فرو افتادهست.
ای ناخدا، ناخدای من!
برخیز!
و صدای زنگها را بشنو
پرچمها برای تو میرقصند
شیپورها
برای تو میخوانند
دستهگلها و روبانها
برای پذیره از تو
به هم آمیختهاند،
ازدحام ساحل برای توست،
تو را میخوانند جماعتی
که بیقرار به هر سو میروند و سرک میکشند…
ناخدا، پدر عزیز من اینجاست
سرش را
بر بازوانم میگذارم.
انگار خواب میبینم
که تو سرد و بیجان
بر عرشۀ کشتی افتادهای…
ناخدای من
لبانش سنگ و رنگپریده،
پاسخم نمیگوید.
بازوان مرا درنمییابد
در او نه تپشیست، نه تصمیمی
کشتی به سلامت پهلو گرفته
از سفر هول
کشتی فاتح
به پیش میآید
با بار غنیمتهایش
هلهله کن ای دریاکنار!
بخروشید ای جرسها
من اما
غرق اندوه قدم میزنم
بر عرشهای که بر آن
ناخدای من دراز کشیده،
سرد و مرده افتاده است.