
برای شادی خانواده
هر چند به نظر میرسه خانواده دارای یک مفهوم ثابته، ولی از نظر من اینطوری نیست، وقتی خیلی بچه بودم برای من مفهوم خانواده با دوران ابتدایی متفاوت بود و در دوران دبیرستان با دانشگاه فرق داشت و حتی امروز با سالهای گذشته. یادم میاد در دورهای همش دوست داشتم خارج از خانواده باشم، به قول معروف گفتنی دوران یاغیگری رو پشت سر میگذاشتم،فکر میکردم آدم باید هر چه سریعتر مستقل بشه، یکم بعد فهمیدم عجب ایدهی احمقانهی بود، خدا رو شکر خیلی جدی دنبالش نکردم، الان فکر میکنم آدم تا میتونه باید از امکانات و شرایط خانواده استفاده کنه، ما اونقدر در زندگی برای مستقل شدن فرصت داریم که قول میدم حالتون بهم بخوره. وقتی وارد دههی چهارم زندگیم شدم، مفهوم خانواده خیلی تغییر کرد، همش حس میکردم حالا باید بیشتر کنارشون باشم، باید در حد توانم خوبیهاشون رو جبران کنم، نسبتا از خودم راضی هستم، چون میتونستم خیلی بهتر هم عمل کنم، ولی باز هم خوشحالم، چون به این درک رسیدم، از این حرفها که بگذریم، این روزها مسئولیتهای عجیبی هم برعهدهام قرار میدن که واقعا نمیدونم چرا من؟ چرا من باید جایی به نمایندگی از خانواده حرف بزنم! در کل خانواده و حمایت کردن و پشتیبانیکردن اعضای خانواده از هم برام خیلی ارزشمند و مفهوم زیبایی هست، دوستش دارم، به نظرم حواستون خیلی بهش باشه، شاید فردا دیر باشه، این موضوع خیلی من رو دچار اضطراب میکنه.