
برج میلاد رفتن مصطفی و لیلی
بعد از چشمپزشکی دیگه حوصلهی سفر نداشتیم، به خصوص که خواهرم خیلی حالش بد شده بود، با خودمون فکر کردیم و گفتیم بیایم آرزوی مصطفی رو برآورده کنیم، عید که اومده بود تهران میگفت یکی از آرزوهاش دیدن برج میلاد هست، عید اونقدر شلوغ بود که نشد بریم، به جای امشب رفتیم و خلوت بود، یه جورایی فقط ما بالا بودیم، خیلی بهش خوش گذشت، گاهی چیزهای خیلی کوچیک باعث شادی بچهها میشه، چیزهایی که شاید از نظر ما اصلا مهم نباشه، لیلی هم برای اولین بار رفته بود برج میلاد، البته قبلا هم فکر کنم رفته بود ولی چیزی نمیفهمید خیلی بچه بود.