
مصطفی رو بردیم شمال
امروز خانوادگی رفتیم شمال، من قصدی برای رفتن به این سفر نداشتم، بعد از ماجرای چشم مصطفی خیلی اذیت شدم با وجودیکه شرایط سفر رو نداشتم تصمیم گرفتم هر طوری شده همراهیشون کنم. جالب اینه اون یکی خواهرمم با ما همراه شد و تیم جذابی شدیم، از آزادراه تهران-شمال رفتیم چالوس بعدش هم متلقو، نمیدونم چرا اسمش رو عوض کردن، واقعا اسم قشنگی داشت. اونجا یک خونه گرفتیم نزدیک دریا با منظرهی جنگلی، واقعا صبحها با صحنهی خیلی جذابی از خواب بیدار میشدیم، حتی توی حیاط من دو تا جلسه هم داشتم که خیلی بهم چسبید تو اون فضا. خیلی وقت بود توی دریا شنا نکرده بودم و کنار ساحل قلعهی شنی نساخته بودم، سفر خیلی جذابی شد.