
تغییر در سه روز
وسط پیادهروی روزانه بودم که علی زنگ زد و گفت کل پروژهی قبلی کمپین کتاب رو باید بریزیم دور به دلایل مختلف و از ابتدا شروع کنیم. زمانیکه داشت دربارهی دلایل این اتفاق صحبت میکرد من اصلا به حرفهاش درست گوش نمیکردم، تو ذهن خودم داشتم میچرخیدم و کارهایی که تا امروز روی پروژه انجام داده بودم از جلوی چشمم میگذشت. بعد علی ازم سوالی پرسید که از دنیای خیالی خودم خارج شدم و برگشتم به مکالمه، به علی گفتم اوکیه، تا فردا صبح فرصت بده راهکارهای پیش رومون رو بررسی کنیم. صبح با هم دوباره گپ زدیم و قرار شد از سرویس سازیتو استفاده کنیم، فکر میکنم چهارشنبه شروع کردیم و جمعه کار رو بستیم. قسمت هیجانانگیز ماجرا برای من قسمتی بود که با مهران کار رو پیش میبرد، من میگفتم چی لازم دارم و مهران طراحی میکرد و میفرستاد، این وسط کلی داستان با هم داشتیم، از حرفهای دوستانه بگیر تا آهنگهای فوقالعادهای که میفرستاد و باعث میشد با روحیه و تمرکز بیشتری کار کنم، در نهایت با تستهایی که با علی گرفتیم کار رو تموم کردیم و آمادهی لانچ کمپین هستیم. همکاری و تغییر جذابی شد، به مراتب از قبلی بهتر شد.