
دلم تنهایی میخواد، …
چند روزی بود خیلی دلم گرفته بود، دوست داشتم چند روز برم اراک هم به خانواده سر بزنم، هم یکم با خودم خلوت کنم، همزمان دلبر هم میخواست با خانواده بره سفر، تصمیم گرفتیم منم در اون مدت برم اراک، صبح امروز بیدار شدم دلبر و لیلی رو راهی سفر کردم بعد رفتم تا یکم بعد در جلسهای شرکت کنم بعد منم راه بیفتم، یکم خوابیدم، وقتی بیدار شدم دیدم همینطوری داره برف میاد، یه وضعیت خیلی قشنگی، بعد از جلسه دیدم برف یکم بند اومد، قرار بود با اتوبوس برم نمیدونم چی شد پشیمون شدم و با ماشین خودم راه افتادم، در راه خراب شد، اومدم برگردم، با خودم گفتم یکم دیگه برم جلوتر، همین یکم یکم رسیدم به اراک و ماشین رو گذاشتم تعمیرگاه. در طول مسیر همه جا سفیدپوش بود، زمستون امسال واقعا بعد از مدتها زیبا بود، اونقدر برف اومد که لذت بردیم.