شام می‌گیرم کتاب رو میدم!

چند وقت پیش پرهام گفت یکی از دوستانم می‌خواد کتاب چاپ کنه کمکش می‌کنی؟ گفتم چرا که نه! بعدا دیدم اون آدم حمید استادهاشمی هست، ما سال‌ها توییتر همدیگر رو می‌شناختیم و خوشحال بودم به این بهونه قراره بیشتر تعامل داشته باشیم و بعد از سال‌ها همدیگر رو از نزدیک ببینیم. قرار ناهار رو گذاشتیم بعد از چاپ کتاب، من مجوزهای کتاب‌ رو گرفتم و چند تا نسخه از کتاب رو چاپ کردم و امروز رفتم برای اولین بار هم رو دیدیم. جلسه‌ی باحالی بود، کتابش رو هم قبلا خونده بودم واقعا خوب بود. گپ و گفت خوبی داشتیم تا اینکه وسط جلسه ذهنم درگیر موضوع بیهوده‌ای شد که هیچ کنترلی روش نداشتم. جلسه بعد از ناهار زیاد طول نکشید، قرار شد ایراداتی که در چاپ اول دیدیم رو رفع کنیم و من حضوری برم چاپخونه و ایرادات رو باهاشون چک کنم. خوشحالم بعد از سال‌ها یک کتاب جدید وارد بازار کردیم. کاش خودم هم همت کنم کتابم رو بنویسم.

نوشتن یک دیدگاه