
لطفا به من زنگ بزن!
چند روز پیش داشتم همینطوری در لینکدین پرسه میزدم که دیدم علی بعد از سالها بهم پیام داده که اگر پیام من رو میبینی لطفا با من تماس بگیر، شمارهات رو ندارم. در اون لحظه یادم نیست که مشغول چه کاری بودم ولی چند روز بعدش دوباره یادم افتاد و بهش زنگ زدم و کلی خاطرهبازی کردیم، فکر میکردم آخرین بار یکی دو سال پیش دیده بودمش ولی اینطوری نبود، آخرین بار بیشتر از شش سال گذشته بود و این گذر عمر رو خیلی محکم کوبوند توی صورتم. با هم قرار گذاشتیم و تصمیم بر این شد که من برم پیشش چون طوری با ذوق از از پرینترهای سه بعدیش برام حرف زد که علاقهمند شدم از نزدیک ببینمشون. من گاهی حس میکنم جای درستی در زندگیم قرار نگرفتم، چون علاقه خیلی زیادی به ساختن دارم، به خصوص کالاهای فیزیکی، رفتم پیشش و از دوست مشترکمون محمد هم حرف زدیم، چه روزگار جالبی بود، اصلا شبیه گذشته نیستم. تغییرات عمیق درونی رو طی این سالها تجربه کردم که دوستشون دارم، وقتی با یکی از گذشته گپ میزنم تازه به عمق تغییراتی که در خودم ایجاد کردم پی میبرم. بگذریم کلی ایده جدید اومده تو ذهنم برای همکاری مشترک.