
هنوز هم یادمه!
خیلی تلاش کردم بتونم گذشته رو فراموش کنم، به خصوص بخش به خصوصی از اون رو، ولی موفق نشدم، مثل کنه چسبیده بهم، چند وقت پیش تصمیم گرفتم بیخیال فراموش کردنش بشم، بعد دیدم اینقدر برای فراموش کردن تلاش کردم که حالا باید خود فراموش کردن رو فراموش کنم. گاهی اونقدر زندگی پیچیده میشه که دیگه خودمونم نمیدونیم باید چه کار کنیم. با خودم گفتم من که هنوز هم یادمه، پس چرا مقاومت کنم؟ با خودم گفتم میرم به گذشته، راستش هنوز هم نمیدونم از گذشته راضی هستم یا نیستم، فقط میدونم دیگه مثل قبل ناراحت نیستم، اذیتم نمیکنه. راستش خوشحالم حتی برای اتفاقات تلخی که افتاد و باعث شد من هنوز هم یادم باشه! شاید اگر همونطوری ادامه پیدا میکرد، امروز در موقعیت خیلی افتضاحی قرار گرفته بودم. مشکل اینه ما آدمها نمیتونیم چیزی رو درست پیشبینی کنیم، حتی نمیتونیم درست اتفاقات گذشته رو تحلیل کنیم، چون اطلاعات خیلی کمی داریم نسبت به اتفاقاتی که میتونست در شرایط متفاوتی برامون بیفته، خیلی خوشحالم چون امسال آرومتر از گذشته بودم، میدونید چرا؟ چون گذشته رو صدا کردم، باهاش نشستم شام خوردم، کلی باهاش گپ زدم و فهمیدم چقدر متفاوت و دوریم از هم.
چند ماه پیش هم یک تاریخ بود که هنوز یادم بود، ولی برعکس، گذشته رو صدا نکردم، میدونید چرا؟ چون مطمئن شده بودم اشتباهه، یادمه یک بار ازم پرسیده بود، آیا انتخاب من هست؟ اون موقع شک کردم ولی میخواستم بگم نه! امروز فهمیدم چقدر حس درستی بود، طرف باعث شده بود من در شرایط بسیار سخت زندگیم چنان ضرری کنم که تا مدتها از ذهنم خارج نشه، بعد داستان رو وارونه برای دیگران تعریف کرده بود، مشکلی ندارم بابتش، چون برای همیشه تمامش کردم، اینقدر راحت دکمهی حذف رو زدم که خودم شگفتزده مونده بودم، ذهنم هیچ مقاومتی نکرد. گاهی باید گذاشت و رفت و گاهی باید همچنان به یادش بود.