
پیانو برای لیلی
دیگه باید آخرین جایی که برای کار کردن داشتم هم واگذار کنم، البته شرایط تا دو ماه دیگه قطعا سختتر از همیشه میشه ولی خب باید فکری به حالش بکنم. در این گیر و دار با خودم فکر کردم پیانو رو بیارم خونه و به لیلی هدیه بدمش، با کمک یکی از دوستان به زور توی ماشین جاش دادیم و زمانیکه رسیدم خونه با خودم گفتم خب، حالا کی این رو میبره بالا؟ داستان از اینجا شروع شد، به بقالی، سبزیفروشی، به همه گفتم بیاید کمک ولی کسی نیومد، یه لحظه ناامیدانه چشمم افتاد به یک کفاشی که کنار خیابون بساط کرده بود، بهش گفتم و با روی باز قبول کرد، بالاخره آوردمش بالا، گویا روزی ایشون بود. کلی وقت گذاشتم بازش کردم، سرهمش کردم تا اینکه لیلی اومد و ذوق زده گفت این برای منه؟ خندیدم و گفتم آره، از اون موقع همینطوری داره برام آهنگ میزنه، دیگه خودش خاموش میکنه، روشن میکنه، آهنگ میزنه، حالا باید فکر کنم چطوری میشه بهش آموزش داد و البته به خودم، بالاخره باید بعد از مدتها یه سازی یاد بگیرم.