گزارش هفتهی پنجم از چالش دوازده
این هفته هم گذشت، ولی عجب گذشتنی شد. روز آخری که شرکت بودم قرار بود برای مدیرعامل نسخهی MVP اپلیکیشنی که نوشته بودم رو دمو کنم، ولی تو دفتر خودش کار نکرد، بعد آوردمش تو دفتر خودم، اونجا هم کار نکرد، بعد بردمش دفتر یکی از معاونتها، اونجا هم کار نکرد، اصلا یک وضعیت خندهداری شده بود. آخرش دربارهی چیزهای دیگه گفتگو کردیم و قرار شد شنبه دوباره تلاش کنیم. جالب کجا بود، وقتی ایشون رفت همه چیز اومد بالا و کار میکرد. ولی از خودم راضی هستم، واقعا ایده جذابی دادم و خیلی خوبم اجراش کردم. از اینا بگذریم، مثل هفتههای دیگه بود، هر روز تو بلاگم نوشتم، فیلم خوب دیدم، سریال دیدم و …، البته در اجرای برنامه ضعیف عمل کردم، تصمیم دارم بیخیال بشم، منظورم اینه اینقدر بهش اهمیت ندم، هر چقدر که انجام بدم از برنامه هم در اصل هنر کردم. چند تا کار خوب دیگه هم کردم، یکی بردن لیلی به تئاتر اوکاپی بود، خودمم واقعا خوشم اومد، کلا نمایش عروسکی رو خیلی دوست دارم، یکی هم به بهانه سینما رفتیم بیرون و کلی خوش گذشت، اونقدر که لیلی وسطش میگفت بابا من رو بزن ببینم خوابم یا بیدار. موندم این جملات چطوری به ذهنش میرسه. در کل زندگی در جریانه به نظرم و این خوبه، خدا رو شکر، …