گزارش هفته‌ی چهارم از چالش دوازده

این هفته بیشتر به گپ‌و‌گفت با دوستان گذشت، کلی با لیلی خانم گپ زدم، با کسری درباره‌ی پزشکی حرف زدم، با رضا درباره‌ی برنامه‌نویسی و مهاجرت و با ابراهیم درباره‌ی زندگیش، خلاصه خیلی داستان گوش کردم. تازه این وسط امید هم دیدم و باهم شام خوردیم، جالب اینجاست که قبلش هم با بابا رفته بودم کارخونه‌ی کابل‌سازی، این رو اصلا یادم نبود، این هفته خیلی درباره‌ی زندگی هم فکر کردم، در طول مسیر کلی هم برای تکمیل پروژه‌ها فکر کردم و یه کارهایی هم کردم. عجیبه، دوست دارم زمستون رو فقط بگذرونم، نمی‌خوام حتما یه کاری بکنم، هر چند دارم یه کارهایی هم می‌کنم، منظورم بیشتر درباره‌ی چالش و ایناست، انگار گم شدم درون خودم و نیاز به فرصت دارم، هر چند گاهی با فرصت هم درست نمیشه و بیشتر گم میشم درون خودم ولی بزار ببینم قراره آخرش چی بشه.

نوشتن یک دیدگاه