
گپی با یک بزرگتر
همیشه معتقد بودم آدم باید در زندگیش یک بزرگتر داشته باشه. منم خوشبختانه همیشه چند تا بزرگتر داشتم که باهاشون مشورت کنم، ازشون کمک بگیرم و …، چند وقت پیش با یکی از این بزرگترها پروژهای رو شروع کرده بودم که به دیوار منتقل شد، درسته که از نظر حقوقی به من مربوط نبود ولی از نظر اخلاقی از ذهنم بیرون نمیرفت. میدونید شکست رو دوست نداشتم بپذیرم. با هم قرار گذاشتیم و کلی دربارهی زندگی گپ زدیم، درد دل کردیم بعد بهش گفتم من خیلی از این بابت ناراحتم، همون جوابی رو داد که انتظارش رو داشتم، مهم نیست. ولی من این رو دوست نداشتم، پیشنهاد دادم سال آینده من به ازای اون سرمایهگذاری پروژهای رو براشون انجام، پیشنهادم رو قبول کرد که یک پروژهی مشترک دوتایی داشته باشیم، وقتی برمیگشتم انگار باری از دوشم برداشته شده بود.