
گپ زدن با امید
خیلی سال بود امید رو ندیده بودم. یادم میاد وقتی بچه بودم یکی از ویژگیهای جالبش این بود که زیادی رفیق بود، البته وقتی زوم میکرد روی یکی و میگفت این رفیقمه، اونم همیشه بعد از مدتی حالش رو میگرفت. خلاصه هر کاری از دستش برای هر کسی برمیومد میکرد ولی برعکسش رو من به یاد ندارم. امشب بعد از مدتها با هم نود دقیقه پیادهروی کردیم و دربارهی خاطرات گذشته و خاطراتی که با هم نبودیم گپ زدیم. اینکه آدمهای مشترکی که میشناختیم الان کجا هستند و به چه کاری مشغول هستند، بعضی از اونها رو وقتی فهمیدم از همه چیز ناامید شدم، چون واقعا بعضیهاشون صلاحیت نگهداشتن یک بُز هم نداشتن و در جایگاهی که شاید هستند با عقدههای درونی خودشون تصمیمگیری کنند و این منجر فه فاجعه میشه. کلا چند سالی میشه که معتقدم هیچ چیزی سر جای درست خودش نیست. امیدوارم دفعهی بعدی که دیدمش مشکلات امروزش رو نداشته باشه.