گپ و گفت با محمد
چند روز پیش قرار بود محمد بیاد بهم سر بزنه و با هم گپ بزنیم ولی پیچوند، امروز بهم پیام داد که اگر هستی بیام، منم گفتم آره پاشو بیا ببینم در چه حالی؟ از اونجایی که میدونستم محمد یکم درگیر افسردگی هست خیلی وقتی بدقولی میکنه برام مهم نیست. خلاصه وقتی محمد اومد من توی جلسه بودم، یکم بعد رفتم پیشش دیدم رفته توی بالکن نشسته و به افق خیره شده، با هم رفتیم ناهار خوردیم و برگشتیم و کلی گپ زدیم، دربارهی زندگی، کار، ایدههامون و …، گاهی وقتی میشینم پای صحبتهای دیگران دربارهی زندگیشون میفهمم خیلی هم زندگی عجیبی نداشتم، همیشه از ما عجیبتر هم هستند. خلاصه قراری که فکر میکردم شاید یکی دو ساعت طول بکشه، هشت ساعت طول کشید ولی خوشحالم، خیلی روز خوبی شد، کلی با هم حرف زدیم، کلی بیشتر با هم آشنا شدیم، من و محمد یک علاقهمندی مشترک داریم اونم روانشناسی هست، اون میخواد بره ایتالیا ادامه تحصیل بده، من همینجا درگیرم تا به یه جایی برسونم. میشه گفت قراره در این مسیر یکم رقابت کنیم.