سال پیش در چنین روزی اولین پرواز سولوی زندگیم رو انجام دادم و تیک آرزوی خلبانیم رو بالاخره زدم، نمی‌دونم خلبان شدن رو در کدوم شب قدر خدا در تقدیر من نوشت ولی بابتش بی‌نهایت ازش سپاسگزارم، یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود، سال

خیلی فیلم خوبی بود، نمی‌دونم چرا حس می‌کردم قبلا این فیلم رو دیدم ولی اصلا هیچ قسمتی از فیلم رو به یاد نداشتم، دیدن این فیلم برام خیلی جذاب بود به خصوص که فهمیدم هند و پاکستان قبلا یک کشور بودن و بعدا توسط محمد

بعد از یک ماه فکر کردن تازه فهمیدم دقیقا نقطه‌ی قوت من چیه، ساختن! من عاشق ساختن هست، دوست دارم کل زندگیم رو درگیر ساختن باشن، از نگهداشتن خوشم نمیاد، یا کشف چیزهای جدید، حل مسائل پیچیده، طراحی ساختار، فکر کردن به آینده و طراحی

اگر می‌دونستم اینقدر این فیلم وحشتناکه عمرا می‌دیدمش، ولی خب متاسفانه دیدم. چند شب درست خوابم نمی‌برد. هیچی درباره‌ی این فیلم نمی‌تونم بگم به جز اینکه موضوع این فیلم همیشه برای من مثل کابوس بوده، نمی‌دونم واقعا چرا، ولی درباره‌ی خود فیلم اگر فیلم ترسناک

هفته‌ی بدی نبود، ولی خب چند روزی واقعا ذهنم خالی از همه چیز شده بود، کلا گیر کرده بودم، می‌دونستم یه جایی از کارم اشتباهه ولی نمی‌فهمیدم کجاش، نمی‌دونم الانم فهمیدم یا نه، فقط می‌دونم تصمیمم رو گرفتم، درست یا غلط، مهم نیست، شروع هم

هفته‌ی چهارم داشت طوری پیش می‌رفت که به برنامه عمل نکنم، ولی با هر زور و زحمتی بود انجامش دادم. یکی از مهم‌ترین دلایلش هم این بود که هوا به شدت خراب بود، گرد و غبار شدیدی کل شهر رو گرفته بود، برام جالب بود

شش ماهی میشه درگیر مجموعه‌ای از دردهای مختلف در ناحیه‌‌ی سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام هستم، روزهای اول اونقدر دچار استرس و اضطراب شدید می‌شدم که مستقیم به بیمارستان مراجعه می‌کردم و بعد از کلی چکاپ، می‌گفتن قلبم نیست، پس کجامه؟ برای مدتی هم قرص‌های آرام

فیلم خیلی دوست داشتنی بود، وقتی شروع شد، با خودم گفتم از اون فیلم‌هایی هست که الکی امتیاز گرفته ولی واقعا دوستش داشتم و ازش یاد گرفتم. شما اگر در یک روز برای مدتی می‌موندید چه کار می‌کردید؟ وقتی ما زمان پیش میریم، همه چیز