روانشناسی افراد با نيازهای خاص۲

انگیز‌ه‌ام برای نوشتن خیلی نسبت به گذشته کم شده، ولی خب تلاش می‌کنم برای انجام دادنش، امروز امتحان روانشناسی افراد با نیازهای خاص۲ رو داشتم، درباره‌ی کودکان استثنائی، درس خیلی جذابی بود، اینکه می‌خوندم چه آدم‌هایی چه زحمت‌هایی کشیدن برای بهبود بچه‌هایی که ناتوانی یا نقص خاصی در زندگی‌شون دارند. یادم میاد یک بچه‌ای در محل‌مون بود که اُتیسم داشت، بچه‌‌ی خیلی خوبی بود، اصولا دیگران اذیتش می‌کردن ولی من هر وقت از کوچه‌مون رد می‌شد بهش لبخندی می‌زدم و همین باعث می‌شد هر بار اتفاقی هم رو می‌بینیم به هم لبخند بزنیم. هیچ وقت پیش نیومد زیاد با هم حرفی بزنیم، شاید در حد چند کلمه. پسر عمه‌ای هم دارم به اسم رضا که به خاطر ترس لال شده بود و تا امروز ندیدم حرفی بزنه، چیزی یاد بگیره یا … البته اینکه شرایط زندگی دشواری هم داشتن شاید بی‌تاثیر نبود. خیلی خوشحالم که دارم روانشناسی می‌خونم.

نوشتن یک دیدگاه