مدیر گروه وقتی بهم گفت امسال ترم تابستانی ارائه میدیم و کلاس‌ها به صورت مجازی هست خیلی خوشحال شدم، چون می‌تونستم بدون غیبت در کلاس‌ها شرکت کنم و واقعا این اتفاق خوبی بود برای من، یکی از دلایل دیگه‌ای که خوشم اومد و تابستون کلاس

امروز امتحان درس نظریه‌پردازی در روانشناسی داشتم، وقتی فهمیدم ترم بعدی با این استاد نمی‌تونم درس بردارم ناراحت شدم، سه ترم پشت سر هم باهاش کلاس داشتم، گویا با ماموریتش در دانشگاه ما مخالفت کرده بودن. استاد خیلی خوبی بود، سوالات امتحانش واقعا جالب توجه

چند سالی میشه اسم چند تا پروژه‌ی مورد علاقه‌ام رو می‌نویسم تو لیست کارهایی که دوست دارم در اون سال انجام بدم ولی هیچ به کجا میشه! اصلا سمت‌شونم نمیرم. البته بعضی‌ وقت‌ها یه ناخنکی می‌زنم ولی جدی نمی‌گیرم. امسال تصمیم دارم در تابستان، برای

به عنوان آخرین امتحان واقعا حوصله‌ی خوندن این درس رو نداشتم. آخر شب ساعت یک بامداد بود که با خودم گفتم چه کاریه، بخونم شاید قبول شدم، حداقل کارم برای تابستون راحت‌تر میشه، آخه این واحد رو برای تابستون برداشته بودم. نمونه سوال خریدم، کتاب

امروز بدون هیچ دلیل و انگیزه‌ای رفتم امتحان روانشناسی تجربی رو دادم. چرا؟ چون استاد بعد از کلی فراز و نشیب صلاح دیده بود بهم نمره‌ی عملی این درس رو نده، با وجودیکه می‌دونستم قبول شدنم هیچ فایده‌ای نداره رفتم و امتحان دادم، به نظرم

روزی که برای امتحانات رفتم دانشگاه فهمیدم این درس قسمت عملی داشته و حتی من نمی‌دونم استادش کیه! با هزار زحمت اطلاعات تماس استاد رو پیدا کردم، باهاش صحبت کردم، موضوع کار عملی که باید انجام می‌دادم رو گرفتم و چند روزی کار کردم روش

انگیز‌ه‌ام برای نوشتن خیلی نسبت به گذشته کم شده، ولی خب تلاش می‌کنم برای انجام دادنش، امروز امتحان روانشناسی افراد با نیازهای خاص۲ رو داشتم، درباره‌ی کودکان استثنائی، درس خیلی جذابی بود، اینکه می‌خوندم چه آدم‌هایی چه زحمت‌هایی کشیدن برای بهبود بچه‌هایی که ناتوانی یا

امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از

این کتاب رو چند روزی بود که دست دلبر می‌دیدم و از عنوان عجیبش خوشم اومده بود، یک روز صبح کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندنش، دیگه تا چند ساعت بعد کتاب رو زمین نگذاشتم تا تمومش کردم. خیلی خوندن این کتاب بهم

بدون شک ویکتور فرانکل یکی از تاثیرگذارترین آدم‌های زندگی من است، البته بعد از فارست گامپ. اولین کتابی که ازش خوندم کتاب «انسان در جست‌و‌جوی معنا» بود. یک کتاب بی‌نظیر درباره‌ی سرنوشت خودش در اردوگاه‌های کار اجباری و اینکه چه چیزی بهش کمک کرد اون