سیزده بدر
هوای امسال طوری بود که سیزده بدر نمیشد از خونه بیرون رفت، حالا صرف نظر از اینکه ماه رمضون هم بود. ولی ما تصمیم گرفتیم از شب قبلش بریم امیرکبیر، بالاخره اونجا برای ما بدر حساب میشه. خیلی اتفاق عجیبی افتاد، بعد از دو هفته
هوای امسال طوری بود که سیزده بدر نمیشد از خونه بیرون رفت، حالا صرف نظر از اینکه ماه رمضون هم بود. ولی ما تصمیم گرفتیم از شب قبلش بریم امیرکبیر، بالاخره اونجا برای ما بدر حساب میشه. خیلی اتفاق عجیبی افتاد، بعد از دو هفته
قبل از عید وقتی لولهکشی آب و فاضلاب خونه رو انجام میدادم، برای گرمایش و سرمایش هم انجام دادم ولی اشتباه بود، یعنی دستگاهی که خریده بودم لولهی ۱۶ به دردش نمیخورد و باید لولهی ۲۵ مینداختیم. برای همین به استاد گفتم با خودش لوله
هفتهی دوم هم گذشت، واقعا راندمان خوبی نداشتم، البته انتظار بالا داشتن از خودم در ایام عید اصلا کار درستی هم نیست، هم سفر بودم، هم مهمونی بودم، هم تمرکز نداشتم، هم کار داشتم، برنامه هم خیلی سنگین چیدم و احتمالا اشتباه باید روش تجدید
من هیچ وقت کارمند نبودم. امسال هم شاید نباشم ولی به هر حال از پنجم فروردین باید یک سری کارها رو انجام میدادم. داریم با بچهها کمپین فروش کتاب در ویرگول راهاندازی میکنیم. اول قرار بود یک لندینگ ساده بیاریم بالا، بعد قرار شد یک
این کتاب رو از قفسهی کتاب دوستی برداشتم، از همون اوایل که رادیو چهرازی تازه اومده بود و کسی هنوز درست نمیدونست پادکست چیه، من عاشق ساختن پادکست بودم ولی اعتماد به نفس لازم رو نداشتم. البته یکی دو بار یک کارهایی کردم ولی وسواس
سال گذشته که برای آزمایشات هوانوردی رفتم، بهم گفت احتمالا این آخرین سالی هست که بهت مدیکال میدیم، پرسیدم چرا؟ گفت وقتی شروع کردی ۸۵ کیلو بودی، الان ۹۵ کیلو هستی و یک کیلو دیگه اضافه بشی، مجبوریم مدیکالت رو باطل کنیم. بهم برخورد، اومدم
من خیلی با فیلمهای علمی تخیلی ارتباط برقرار نمیکنم، البته در گذشته خیلی دوست داشتم. ولی آواتار برای من یک چیز دیگه بود، قبلی رو خیلی دوست داشتم، واقعا تخیل جذابی بود. چیزی که در فیلمهای تخیلی خیلی بهش فکر میکنم اینه که چرا همیشه
یکی از کارهایی که دربارهی بازسازی خونهی لیلی میترسیدم همین برقکاری بود. نمیدونستم دقیقا چی میخوام، خیلی سخت بود بهم زدن خونه، به خصوص که دیوارها گچی نبود، کناف بود، سازههای فولادی ناآشنایی بود برای من، جعبه فیوز فعلی خونه اصلا جای مناسبی نبود و
دوستم مهدی حدودا دو سالی میشد که بهم میگفت این سریال رو ببینم، شخصیت اصلی این فیلم خیلی شبیه من زندگی میکنه. ولی من حوصله نداشتم، البته بعد از دیدن فیلم بریکینگ بد دوست داشتم ببینم ولی نمیتونم چی شد که ندیدم، ولی این بار
باورم نمیشه اینقدر زود هفتهی اول ۱۴۰۲ هم تموم شد، اصلا نفهمیدم کی شروع شد. وقتی حال روحی خوبی ندارم، روزها مثل برق و باد میگذرند، البته فکر کنم روزها به حال من کاری ندارند و همیشه همینطوری میگذرند، فقط من کمتر سرعتش رو احساس