پیادهروی با آرین
مدتی هست که ماشین ندارم و درستش هم نمیکنم، داره بهم خوش میگذره مثل قدیمها پیاده از این طرف به اون طرف میرم، دیگه سفرهای غیرضروری ندارم و کلا با خط یازده در حال رفتوآمد هستم. امروز آرین تماس گرفت که بیا بریم بیرون، گفتم
مدتی هست که ماشین ندارم و درستش هم نمیکنم، داره بهم خوش میگذره مثل قدیمها پیاده از این طرف به اون طرف میرم، دیگه سفرهای غیرضروری ندارم و کلا با خط یازده در حال رفتوآمد هستم. امروز آرین تماس گرفت که بیا بریم بیرون، گفتم
بازاریابی از اون دست موضوعاتی هست که من دوست دارم ولی نه بیشتر از ساختن. با این حال به نظرم حلقهی مفقودهی من در زندگی همین مارکتینگ هست. این دومین دوره از مدرک حرفهای دیجیتال مارکتینگ گوگل است. بیشتر موضوع این دوره دربارهی سئو، تبلیغات
این کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم، اونم وقتی داشتم پیادهروی میکردم، فکر میکنم دو ساعت بیشتر طول نکشید، اولین تجربهی گوش دادن به کتاب صوتی بود. کیفیت جالبی نداشت، صدا هم اصلا مناسب نبود، ولی بهتر از این بود با چشم دنبال کلمات
امروز با پدر و مادر دلبر راهی عروسی شدیم. چون ماشین ما خراب شده بود و ترجیح دادیم با یک ماشین بریم. قبل از رسیدن رفتیم سری هم به خونهی لیلی زدیم، اونقدر سوراخ در اون خونه درست کردم که یک گربه اونجا زایمان کرده
فکر کنم فیلم دانمارکی بود و بیشتر تبلیغات مشروبات الکلی بود. راستش اونقدر این فیلم برام جذابیت نداشت که بخوام دربارهاش بنویسم، بیشتر شاید به خاطر بازیگر مورد علاقهام، Mads Mikkelsen دیدم این فیلم رو. ماجرای چند تا معلم که درگیر بحران میانسالی شدند. داشتم
این هفته شد آنچه باید میشد، بالاخره برگشتم به برنامه و کلی هم جبران گذشته کردم. از این هفته خیلی جدی هر روز یک ساعت پیادهروی کردم، حین پیادهروی اگر تنها بودم کتاب خوندم. استخر رفتن رو شروع کردم، این قسمت یکم سخت بود چون
بعد از دیدن ۲۵۰ فیلم برتر IMDb انتخاب فیلم برام سخت شد، رسما همینطوری فیلم میبینم، شاید یک جستوجوی الکی و انتخاب یک فیلم بر اساس پوستر. این فیلم هم همینطوری انتخاب کردم و به نظرم اونقدر جالب توجه نیومد. هر فیلمی نکات خودش رو
یک ترم و یک کتاب دیگه هم تموم شد، واقعا حماسهای آفریدم اینبار، هیچ وقت بیشتر از یک ترم کلاس زبان نمیرفتم. البته چیزی که میخوام هم نیستم ولی در مسیر هستم، میشه با تلاش بیشتر بهش رسید. این ترم خیلی خوش گذشت و استاد
وسط پیادهروی روزانه بودم که علی زنگ زد و گفت کل پروژهی قبلی کمپین کتاب رو باید بریزیم دور به دلایل مختلف و از ابتدا شروع کنیم. زمانیکه داشت دربارهی دلایل این اتفاق صحبت میکرد من اصلا به حرفهاش درست گوش نمیکردم، تو ذهن خودم
خیلی دوست داشتم این هفته بتونم این دوره رو تموم کنم و خدا رو شکر شد. چقدر لذتبخش بود، بعد از مدتها دست به کد شدم و چقدر سریعتر از قبل میتونستم کد بزنم، انگار میدونستم چی به چیه، خیلی بهم حال داد. به عنوان