این هفته، کلاس‌های بازیگری رسما تموم میشه، دلم تنگ میشه، واقعا دوره‌ی جذابی بود، خوشحالم به خاطر کاری که کردم. البته دو تا از کلاس‌هامون به خاطر مشکلی که برای استادش پیش اومده بود هنوز تموم نشده و احتمالا هفته‌ی بعد باید جبرانی اون کلاس‌ها

اینم از هفته‌ی یازدهم، دیگه تابستونم رسما تموم شد، هر روز پست بلاگ نوشتم، کتاب خوندم، فیلم دیدم، از همه مهم‌تر درگیر ساختن خونه‌ی لیلی شدم. توی این گیر و دار امتحان خلبانی دادم، کلاس بازیگری شرکت کردم، پلاتو رفتم برای اجرای پایان ترم تمرین

یکی از مهم‌ترین و روی مخ‌ترین کارهای خونه‌ی لیلی درهای بزرگ و کوچیک حیاط بود. چون می‌خواستم خیلی چیزها رو جا‌به‌جا کنم و تا این قسمت درست نمی‌شد امکان تغییرشون نبود، مثل جا‌به‌جایی کنتور آب و برق و گاز و

این کتاب رو برای امتحان پایان ترم کلاس بدن مجبور شدم بخونم، خیلی کتاب جذابی بود. باید این کتاب رو می‌خوندیم و بخش‌هایی از کتاب رو انتخاب می‌کرد که به یک رویداد اصلی اشاره می‌کرد، مثلا ما کشته شدن دزدمونا رو انتخاب کردیم به عنوان

یادمه پارسال این رو خریدم، وقتی پول نداشتم کار مهمی انجام بدم، البته برای طراحی بخشی از خونه هم بهش نیاز داشتم، بین موارد مختلف خیلی گشتم ولی تصمیم گرفتم از الکتروپیک خرید کنم، به نظرم یک برند قدیمی و نسبتا به روزی هست که

چند هفته‌ای بود بچه‌ها در گروه کلاس در حال دعوا و یارکشی بودن، خیلی‌هاشون هم به نظر من که از دور نگاه می‌کردم به سرانجام نمی‌رسید، هر کسی هم بهم پیشنهاد می‌کرد رد می‌کردم. راستش دوست ندارم در فضای غبارآلود انتخاب کنم. بالاخره وقتی همه

یکی از مواردی که در خونه‌ی لیلی خیلی بهش فکر کردم، گرمایش و سرمایش اون بود، برای گرمایش در خونه لوله‌کشی شوفاژ موجود بود و برای سرمایش هم باید از کولر گازی استفاده می‌کردیم، گذاشتن سه تا کولر گازی در خونه برام خیلی مسخره بود،

این هفته سر کلاس‌های بازیگری خیلی خندیدم، صبح‌ها که همیشه با کلاس بدن و استاد کشاورز شروع میشه، ما تازه این هفته تیم تشکیل داده بودیم و آماده‌ی اجرا نبودیم ولی می‌خندیدم، خیلی حس جالبی داشت، یه جایی استاد گفت این ابوالفضل دنیا رو اصلا

حس می‌کنم از یک سری کارها عقب افتادم و پاییز دوره‌ی سختی خواهم داشت برای جبران کردن، ولی تابستون هم خوب بود، کارهای هیجان‌انگیزی کردم، مثل همین کلاس بازیگری، این هفته هم خیلی خوش گذشت، چند تا از امتحانات خلبانی رو قبول شدم و به

یکی از کارهای زیرساختی که باید برای خونه‌ی لیلی می‌کردم، خرید خط تلفن بود، رفتم مخابرات و دو تا از خط‌های قبلی که بلااستفاده داشتم رو تغییر مکان دادم، وقتی از طرف مخابرات برای نصب اومدن، گفتن اینجا طوری طراحی شده که هر خونه فقط