تا شب رو صبح کنم، بارها پنیک کردم، فکر کنم با آرام‌بخش خوابیدم، صبح بیدار شدم، دیدم همچنان حال و روز روحی خوبی ندارم، یه پرستار دلسوزی اومد و گفت می‌دونی چون تنهایی فکر و خیال می‌کنی، پاشو اتاقت رو عوض کنم، من رو برد

امروز داشتم برای یه کلاسی ثبت‌نام می‌کردم با طرف دعوام شد، بعد از چند ساعت چشمام رو باز کردم، فهمیدم وسط مکالمه بی‌هوش شدم، اکسیژن خونم رو اندازه گرفتم دیدم اومده زیر ۹۰، اصلا حال راه رفتن نداشتم، به زور خودم رو رسوندم به ماشین

نمی‌دونم چی شد که این کتاب من رو به خودش جذب کرد، راستش خیلی وقت بود من کتاب شعر نخونده بودم، درحالیکه به شعر علاقه‌مند هستم و هر از چند گاهی دیوان شهریار یا حافظ رو برمی‌دارم و از خوندن شعرهاشون لذت می‌برم، یا شعرهای

خیلی وقت بود انیمیشن ندیده بودم، خیلی دوستش داشتم، برای من که بچه دارم شاید جالب‌تر بود، برای اینکه بفهمم چطوری با لیلی باید برخورد کنم، نسبت به ورودش به اجتماع، ولی من بیشتر دوست بابای نمو رو دوست داشتم، به نظرم هر آدمی تو

امروز اصلا روز خوبی برای من نبود، البته به نظرم روز خوب و بد نداریم، ولی خیلی نگران شدم، به پیشنهاد دوستم ناصر غانم‌زاده رفتم از ریه‌ام سی‌تی دادم و دیدم چشمم روشن، کرونا دارم و ریه‌ام ۵درصد درگیر شده. این نشون می‌داد من از

امروز خیلی روز مهمی بود برای من، بعد از حدودا چهل روز، رسیده بودم به یک قدمی Solo شدن، سوار هواپیما شدم، یکم سرگیچه و سوزش چشم داشتم، کاپیتان اکرمی سوار هواپیما شد، خیلی خوشحال شدم چک لندینگم با ایشونه، برام جالب بود باهاش پرواز

دیروز قبل از پرواز آخرم با کاپیتان غفوریان، کاپیتان چیت‌سازان صدام کار تو اتاقش و بهم گفت، مشکلت چیه؟ چرا سعی نمی‌کنی تمومش کنی؟ خندیدم و بهش گفتم، تمومش کنم بعدش چی میشه؟ گفت خب دیگران فکر می‌کنن یه مشکلی داری که سولو نمیشی، دوباره

از این فیلم‌‌هایی بود که خیلی دوست نداشتم، ولی نمی‌تونم بگم قشنگ نبود، به نظرم آینده هیچ وقت این شکلی دیگه نیمشه، ولی خب، از آدمیزاد هیچ چیزی بعید نیست. نکات جذاب فیلم برای من، یکی اونجا بود که آدم دوست داره همیشه یه امیدی

الان که دارم گزارش این هفته رو می‌نویسم یک ماه بعد از این تاریخه، ولی از اونجایی که باید جبران می‌کردم، برگشتم و تا حد خوبی از کارها رو جبران کردم، دوست نداشتم یک بیماری من رو کلا از همه چیز عقب بندازه، دو تا