یادگیری کاشیکاری
امروز بالاخره تصمیم گرفتم کاشیکاری یاد بگیرم. رفتم یک سری کاشی اضافی خونه داشتیم، سر راه چند تا چسب کاشی و چکش پلاستیکی خریدم و برای بابا آوردم تا یک آشپزخونهی کوچولوی توی تراس براش درست کنم. اولش حس میکردم کار من نیست، به نظر
امروز بالاخره تصمیم گرفتم کاشیکاری یاد بگیرم. رفتم یک سری کاشی اضافی خونه داشتیم، سر راه چند تا چسب کاشی و چکش پلاستیکی خریدم و برای بابا آوردم تا یک آشپزخونهی کوچولوی توی تراس براش درست کنم. اولش حس میکردم کار من نیست، به نظر
خیلی فیلم قشنگی بود، به خصوص که یک داستان واقعی پشت این فیلم بود. البته همزمان خیلی هم دردآور بود، میدونید همیشه با خودم فکر میکردم سازمان ملل تشکیل شده تا از حقوق مردم ملتها دفاع کنه، ولی گویا این شکلی نیست، جاهایی که باید
این هفته چند تا فیلم سینمایی دیدم، به بابا برای بازسازی خونهشون کمک کردم و آخر هفته با هم رفتیم شهرکرد. هیچ کار مفید دیگهای به نظرم این هفته انجام ندادم، البته خیلی هم برام مهم نبود، میدونید، بیشتر منتظر یک خبر بودم برای شروع
امروز دو دل بودم با بابا برم شهرکرد یا نه، ولی ده دقیقه زود رسیدم خونه و بابا هنوز نرفته بود، با خودم گفتم دیگه قسمت این بوده که منم برم شهرکرد، من خودم خیلی دوست داشتم برم شهرکرد، چون جزء دو استانی بود که
فیلم طنز جالبی بود، خیلی برام جالبه غربیها اینقدر اجازه دارن با دینشون شوخی کنند، البته شوخیهای جالب، بعد همینها تا چند سال پیش سر همین دین بزرگترین جنگهای تاریخ رو رقم زدند. عجیب نیست؟ این فیلم رو دوست داشتم، به خصوص جایی از فیلم
من هیچ وقت نفهمیدم چرا اینقدر توی زندگیم دچار اضطراب شدم. از وقتی یادم میاد این اضطراب همراه من بوده، حتی در کودکی، سادهترین مسائل زندگی باعث اضطراب شدیدم میشد. اون موقع بچه بودم و بهش اهمیت نمیدادم ولی حالا که بزرگتر شدم و نمیتونم
این هفته بابا تصمیم گرفته بود کف خونه رو پارکت کنه، شرایط طوری بود که ما هم باید کنارشون میبودیم چون مدام باید وسایل خونه رو جابهجا میکردیم. خیلی با دقت نگاه میکردم چطوری کار میکنه، الان خودم میتونم دیگه یک خونه رو پارکت و
این هفته برنامهای برای زمستون نوشتم که در اون فقط حجم مطالعهی کتاب رو کم کردم چون باید کلی درس بخونم، هفتهی اول که خوب بود، چند تا فیلم دیدم، یکم از مستند Home رو دیدم، کارتن محصول جدیدم رو تحویل گرفتم، دندونپزشکی رفتم و