خیلی وقت بود که درباره‌ی ماجراجویی‌های جدیدم در ویرگول اینجا چیزی ننوشتم. داستان ویرگول برای من هنوز هم ماجرای عجیبیه، بهش عادت نکردم. ولی به نظر خودم هر روز دارم بهتر پیش میرم. در تابستان، تصمیم گرفتم به عنوان ناشر سایت انتشاراتم رو منتقل کنم

چند وقت پیش سر یک اتفاقی خیلی یاد صالح می‌کردم. حتی با دوستی نشسته بودم و داشتیم درباره‌ی دوستی حرف می‌زدیم و من گفتم در زندگیم آدمی مثل صالح ندیدم در دوستی و رفاقت، وقتی اون رو می‌بینم، رفتارش رو نگاه می‌کنم می‌فهمم هنوز خیلی

من قبل از ۱۸ سالگی کلی تجربه‌ی شاگردی کردن دارم، از سوپرمارکت بگیر تا بخاری فروشی، اولین تجربه‌ی کاریم هم بر می‌گرده به دوره‌ی ابتدایی که در کنار بابای مدرسه فتیر می‌فروختم. هنوز یادمه که بعضی روزها پول کم میاوردم، هنوز نمی‌دونم چرا؟ ولی واقعا

بعد از یک ماه فکر کردن تازه فهمیدم دقیقا نقطه‌ی قوت من چیه، ساختن! من عاشق ساختن هست، دوست دارم کل زندگیم رو درگیر ساختن باشن، از نگهداشتن خوشم نمیاد، یا کشف چیزهای جدید، حل مسائل پیچیده، طراحی ساختار، فکر کردن به آینده و طراحی