بعضی روزها رو هر کاری کنی غم‌انگیز هستند، یکی از این روزها عاشوراست. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم حسش نیست، یکم اینستاگردی کردم، یکم تلویزیون مراسم شهرهای مختلف رو دیدم، بعد خوابیدم، این فرآیند رو تا شب تکرارش کردم تا اینکه آفتاب غروب

امروز خیلی حوصلم سر رفته بود، به مسعود پیام دادم، اونم گویا در همین موقعیت گیر کرده بود، گفت ناهار بیا اینجا، منم سریع جمع و جور کردم و رفتم پیش مسعود، ناهار عدس‌پلو درست کرد، خیلی عجیبه من عدس‌پلو رو اینقدر دوست دارم. یکی

محرم امسال شبیه هیچ سالی در زندگیم نبود. واقعا غم‌انگیز بود. یادم میاد وقتی بچه بودیم محله‌مون مسجد نداشت و در جاهای مختلفی مراسم برگزار می‌شد، حتی یادمه یک سال یه چادر خریداری شد و داخل چادر مراسم گرفته می‌شد، قبل از شروع مراسم مداحی

فکر می‌کنم بعد از ساخت فیلم «مختارنامه» حداقل هزار بار صدا و سیما با عنوان‌های مختلف پخش کرده‌اش، البته فیلم خیلی باکیفیتی است به نظرم، در یکی از قسمت‌ها ابراهیم و مختار می‌روند کنار نهر علقمه و ابراهیم برای مختار داستانی از حضرت ابوالفضل(ع) رو