
صبحانه با بچهها
هفتهی پیش با بچهها رفتیم صبحونه خوردیم خیلی خوش گذشت، تصمیم گرفتیم باز هم بریم و من این هفته لیلی و دلبر هم با خودم ببرم. شب لیلی نمیخوابید چون داشتیم با هم فیلم میدیدم تا ساعت ۳:۳۰ بیدار بود، صبح ساعت ۹:۰۰ تکونش دادم گفتم بابا جون میای بریم کافه یا دوست داری بخوابی؟ یهو دیدم از خواب پرید بلند شد سرپا وایستاد و گفت من حاضرم، ترکیده بودم از خنده، چقدر این بچه عاشق کافه و بیرون رفتنه، به طور خاص خیلی کافه رفتن رو دوست داره. از اونجا که ماشینم خراب بود آرین قرار بود بیاد دنبالمون، خدا بخواد مثل همیشه با نیم ساعت تاخیر اومد و رفتیم نشستیم کافه و صبحونهی خیلی جذابی خوردیم و کلی گپ زدیم.