فیلم جالبی بود، مطمئن بودم بازیگر اصلی فیلم رو در خیلی از فیلم‌ها دیده بودم ولی حوصله‌ام نیومد برم ببینم دقیقا در کدوم فیلم‌ها دیده بودم. هیچ وقت آدم‌های نژادپرست رو درک نکردم. البته بعضی‌هاشون مثل شخصیت اصلی این فیلم دلیلش خیلی برام جالب بود.

تا امروز فیلم به این کوتاهی ندیده بودم، واقعا جالب بود، یک فیلم صامت خیلی خوب، به خصوص برای من که همیشه دوست دارم در یک زمان حداقل در چند کار موفق باشم. دوستش داشتم واقعا.   [eltdf_button size="medium" type="" text="IMDb" custom_class="" icon_pack="font_awesome" fa_icon="" link="https://www.imdb.com/title/tt0015324/?pf_rd_m=A2FGELUUNOQJNL&pf_rd_p=e31d89dd-322d-4646-8962-327b42fe94b1&pf_rd_r=Z5VM7EBTQTQFZRXBYY9W&pf_rd_s=center-1&pf_rd_t=15506&pf_rd_i=top?ref_=ext_shr_lnk" target="_blank" color=""

جدیدا خیلی از فیلم‌های آرژانتینی خوشم اومده، این فیلم واقعا برام جذاب بود. حس می‌کنم این دومین فیلم آرژانتینی بود که می‌دیدم. یکی از داستان‌ها رو عاشقش شدم، دقیقا من بودم. همیشه به ناعدالتی‌های اجتماعی اعتراض داشتم، این موضوع گاهی باعث رنجش خاطر دوستان و

فیلم بسیار عجیبی بود، انتظار چنین فیلمی رو نداشتم، خیلی دوستش داشتم، این فیلم از عمق بسیار زیادی برخوردار بود. آدم همیشه باید یک چیزی برای ادامه دادن و زندگی کردن داشته باشه. نمی‌دونم اسمش رو میشه چی گذاشت، یک هدف مقدس؟ رسالت! یا ستاره‌ی

از اون دسته از فیلم‌های قدیمی بود که عاشقی رو با یک گروه مافیایی ادغام کرده بود. همیشه به نظرم ترکیب اون دو تا جواب میده، البته مهمه چطوری داستان رو روایت می‌کنی. من همیشه برام سوال بود چطوری مردم زور رو می‌پذیرند، اون هم

اینم یک فیلم فوق‌العاده‌ی دیگه، فیلم‌های ژاپنی رو به خاطر محتوای خیلی خوبشون واقعا دوست دارم. موضوع این فیلم در واقعا خانواده بود. یکی از ترس‌های همیشگی من برای مهاجرت. می‌دونید همیشه از نبودن و دیر رسیدن متنفر بودم. وقتی بچه بودم همیشه تو زندگی

به جرئت میگم این غم‌انگیزترین فیلمی بود که تا امروز دیدم. هیچ وقت نگاهم به خانواده این طوری نبود. انگار داشتم داستان زندگی خودم رو از یک زاویه‌ی دیگه می‌دیدم. منم یک زمانی با پدرم خیلی درگیر بودم. همیشه کار خودم رو در زندگیم می‌کردم

تا حالا فیلم به این طولانی ندیده بودم، چهار ساعت فیلم بود، ولی واقعا فیلم زیبایی بود، باعث شد بفهمم آمریکا قبلا به دو قسمت شمال و جنوب تقسیم شده بوده و بین‌ این دو تا جنگ میشه و شمالی‌ها پیروز میشن و پرچم امروز

فیلم زیبایی بود، از چند جهت باعث شد به فکر فرو برم، یکی اینکه در آینده لیلی درباره‌ی من چطوری فکر خواهد کرد! چه احساسی نسبت به من خواهد داشت؟ در طول مسیری که در حال رشد کردنه چطوری باهاش برخورد می‌کنم. سوال زیاد این

وقتی فیلم‌های جنگی می‌بینم گاهی مغزم نمی‌کشه این دقیقا در چه جنگی اتفاق افتاده، راستش دیگه حوصله‌ی تحقیق هم ندارم، اینقدر که دنیا درگیر جنگ بوده در گذشته. البته الان هم هست، فقط مدلش فرق کرده، فیلم جالبی بود به خصوص که درباره‌ی پل بود،