امروز با امیر قرار گذاشتیم تا شایان رو ببینیم و باهاش دربارهی زدن کافه گپ بزنیم. ما صبح زود با هم قرار گذاشتیم و حدودا پنج کیلومتری با هم دویدیم تا ساعت بشه ۱۱ و بریم کافه تا شایان رو ببینیم. وقتی رسیدیم دو تا
امروز با علی نشسته بودیم در کافه و داشتیم دربارهی رویاهامون گپ میزدیم که رسیدیم به آموزش قهوه، اون میگفت خیلی وقته دوست داشتم یک سایت آموزشی بزنم، منم خندیدم و گفتم کاری نداره، بریم تو کارش؟ اینطوری شد که کارکردن روی پروژهی آموزشی دربارهی
این روزها خیلی کمتر از گذشته میرم کافه، ولی همچنان آدمهای زیادی رو در طول یک فصل میبینم و این باعث خوشحالیه. امروز بعد از مدتها رفتم علی رو دیدم، همون جای همیشگی یعنی کافه با هم قرار گذاشتیم، نمیدونم اگر کافه رو از علی
چند روز پیش مصطفی بهم گفت میشه دایی جون دوتایی بریم کافه؟ برام خیلی درخواست جالبی بود از سمت یک بچهی شش ساله، بهش گفتم چرا که نه! امروز خیلی یهویی گفتم بچهها میاید بریم کافه؟ دیدم همه خوشحال گفتن آره بریم، منم انتخابم جایی