گپ‌و‌گفت با شایان

امروز با امیر قرار گذاشتیم تا شایان رو ببینیم و باهاش درباره‌ی زدن کافه گپ‌ بزنیم. ما صبح زود با هم قرار گذاشتیم و حدودا پنج کیلومتری با هم دویدیم تا ساعت بشه ۱۱ و بریم کافه تا شایان رو ببینیم. وقتی رسیدیم دو تا قهوه سرد خوردیم و شروع کردیم به گپ زدن، حرف‌های جالبی شایان می‌زد، البته امیر هم ایده‌های جالبی داشت ولی هیچ کدوم برام اهمیت نداشت، چون داشتم فکر می‌کردم اگر من کاری رو دوست داشته باشم انجام بدم، هیچ کدوم این حرف‌هایی که رد و بدل می‌شد برام اهمیت نداشت و زمین و زمان رو به هم می‌دوختم تا انجامش بدم. آدم‌ها خیلی پول‌های عجیبی در زندگی‌شون خرج می‌کنن و من شاهدش هستم ولی موقعی که می‌خوان رویاهای خودشون رو محقق کنن آدم‌های حسابگری میشن و می‌خوان از اونم پول در میارن، خدایی آدم از هر چیزی پول در نیاره به جایی بر نمی‌خوره، زندگی خیلی کوتاه‌تر از این حرف‌هاست.

نوشتن یک دیدگاه