
بریم اصفهان؟
دیشب به آرین زنگ زدم و گفتم فردا صبح بریم اصفهان؟ یکم فکر کرد گفت ساعت چند؟ سه ماهی شده بود که میخواستیم با هم بریم اصفهان ولی به دلایل مختلف پیش نمیومد. ساعت ۶:۳۰ دقیقه با ماشین رفتم دنبالش، ماشینها رو عوض کردیم و ماشین آرین زدیم به جاده. بعد از فرودگاه امام خمینی احساس کردیم خیلی گشنهمون شده و نیاز به صبحانه داریم، در یک اقامتگاه بینراهی به اسم حافظیه توقف کردیم و صبحانهای که دلبر آماده کرده بود رو خوردیم ولی سیر نشدیم، ناهارمون هم خوردیم و راه افتادیم، بعد از گذشتن از عوارضی قم، دنبال گندمزار میگشتم تا یک عکس این شکلی بگیرم و بالاخره موفق شدم، واقعا در مسیرهای طولانی استراحت کردن به نظرم لازمه. ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه رسیدیم به اصفهان، خیلی تفریحی رانندگی میکردیم.
بعد از انجام کارهایی که داشتیم، رفتیم که یکی از دوستانمون به اسم محمد زاهدی عزیز رو ببینیم، محمد مدیرعامل شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر هُدهُد است. وقتی رسیدیم، بعد از گپوگفتهای دوستانه، بهش گفتم من با خودم وسایل فیلمبرداری آوردم و دوست دارم اگر اجازه بدی یکم هم جلوی دوربین با هم گپ بزنیم، خیلی خوشحالم که محمد پیشنهادم رو قبول کرد و به نظرم ویدیو خیلی خوبی هم از کار در اومد، با وجودیکه من اصلا فیلمبرداری و صدابرداری رو درست بلد نیستم، البته باید یاد بگیرم، محمد ناهار دعوتمون کرد و بعد از ناهار با دوست عزیز دیگهای که مدیر نشریار بود آشنا شدیم، کلی کتاب اون روز هدیه گرفتیم، کلی حرف زدیم، کلی همکاری مشترک تعریف کردیم، خیلی اتفاق جالبی شد. بعدش با علی آجودانیان هماهنگ شدیم که بریم دفترشون.
علی مدیرعامل استارتاپ ویرگول است، یک پلتفرم خوب برای نوشتن، من این اواخر تصمیم گرفتم در این پلتفرم هم شروع کنم به نوشتن، بعد از اینکه رسیدیم و با هم آشنا شدیم، فهمیدیم ویرگول رو سه نفری ساختن، داستان خیلی جذابی داشت برای من، خیلی از شنیدنش لذت بردم و یاد گرفتم، بعدش رفتیم باشگاه اسبسواری تا دوباره محمد زاهدی رو ببینیم و ادامهی گپوگفتهای ظهر رو با هم داشته باشیم، اونجا با برادرش هم آشنا شدیم، که ۲۵سالگی به خاطر علاقهاش به خلبان شدن و اینکه اون زمان مدرسهی خصوصی برای آموزش خلبانی نداشتیم رفته بود آمریکا، کلی فیلم از پروازهاش با پرندههای مختلف بهمون نشون داد و سفرهای هوایی که داشته، واقعا شنیدن داستان زندگی آدمها لذتبخش و فوقالعاده است. به زودی ویدیو گپوگفتم رو با محمد میگذارم روی یوتیوب.
ساعت ۱۲شب برگشتیم اصفهان، تازه دنبال هتل میگشتیم، آخه فکر نمیکردیم اینقدر زمان ببره، بالاخره با کلی داستان رفتیم هتل جمشید، انتظار یک جای سنتی رو داشتم، ولی اصلا جای جالبی نبود، صرفا دو تا تخت داشت به نظرم، حالا نه به این افتضاحی ولی خب، جالب نبود. وسایل رو که گذاشتیم داخل اتاق با آرین رفتیم پیادهروی شبانه تا میدان نقش جهان، چقدر لذتبخش بود، اصلا این میدان رو باید شب رفت، زیبایی که در شب داره به نظرم در روز نداره. فکر کنم ۳ کیلومتری راه رفتیم و برگشتیم، دیگه حال نشستن و حرف زدن نداشتیم، سرمون رو گذاشتیم روی بالش بیهوش شدیم تا صبح، تا اینجا که خیلی سفر جذابی بود.