مادر

نمی‌تونم درباره‌ی این کلمه بنویسم، به نظرم کلمه‌ی مادر اصلا نوشتنی نیست، فقط باید احساسش کرد، با تمام وجود، امروز صبح هنوز خواب بودم که دیدم دلبر گوشی رو گذاشت کنار صورتم و گفت به مامان زنگ بزن، مثل اینکه حالش خوب نیست، چند روز بود که کرونا گرفته بود و از من پنهان کرده بود، نفهمیدم چطوری از رختخواب پریدم بیرون، گوشی رو برداشتم بهش زنگ زدم جواب نداد، چمدونم رو برداشتم و شروع کردم به جمع کردن وسایلم، دوباره بهشون زنگ زدم و خواهرم گوشی رو برداشت گفت که بد نیست، دکتر براش رمدسیور نوشته، ریه‌هاش درگیر شده. نفهمیدم چطوری رانندگی کردم تا رسیدم بهش و دیدمش، خیلی روز سختی بود، به نظرم مادرها اصلا نباید مریض بشن، یعنی چی اصلا، کاری هم زیاد از دستم برنمیومد به جز دعا کردن ولی نمی‌تونستم دوریش رو تحمل کنم.

نوشتن یک دیدگاه