آشنایی با دوستان جدید

امروز اصلا حوصله‌ نداشتم، بعد از بیدار شدن از خواب منتظر موندم تا بابا برای پرواز بره فرودگاه و باهاش خداحافظی کنم، بعدش رفتم ویدیو ضبط کردم و خوابیدم، بیدار بودن برام خیلی سخت بود، بعد رفتم کلاس خلبانی تا ۹ شب، بعد به آرین زنگ زدم گفت نمیای بیرون؟ گفتم حوصله‌ی شام بیرون بودن ندارم بعدش بیا بریم چایی بخوریم، اومدم پیش لیلی، سر به سرش گذاشتم، تا ۱۲ شب که آرین زنگ زد و رفتیم بیرون، این بار با دوستان جدیدی رفته بود بیرون چون تا حالا ندیده بودمشون، ولی از همه‌ی دفعات قبلی که با دوستاش می‌رفتم بیرون بیشتر خوش گذشت، بیشتر احساس نزدیکی می‌کردم تا آدم‌های قبلی، کلی درباره‌ی زندگی و کار و … گپ زدیم و خندیدیم، خیلی سخت بود سعی کنم حالم رو خوب نشون بدم، چون واقعا حوصله نداشتم ولی واقعا شب خوبی بود. قسمت جالبش این بود برام که یکی‌ از بچه‌ها توییت‌هام رو دنبال می‌کرد و براش جالب بود، یکی دیگه‌شون هم بلاگم رو دنبال می‌کرد، من توی بلاگم اصولا برای خودم می‌نویسم ولی اینکه برای دیگران هم می‌تونه جالب باشه برای خودم واقعا خیلی جالب و لذت‌بخش بود.

نوشتن یک دیدگاه