
گپی با سجاد
امروز با یک دوست جدید قرار گذاشتم، البته من نگذاشتم، امیرحسین و علی اصغر هماهنگ کردند، کلی بحث کردیم، برام خیلی جالب بود، من میگفتم آدم تو سن کم نیاز نیست بره تو یه شرکت خیلی بزرگ تا تجربه کسب کنه چون خیلی یاد نمیگیره، سر همین کلی دعوا شد، جالب بود یکی از مهمترین دلایلش این بود که رزرمه درست میشه، بعد میگفت میریم کارآفرین میشیم، من که برام مهم نبود بعدش قراره کارمند بشه یا کارآفرین، ولی اینکه طرز تفکرش این بود که باید رزومه درست کنیم که فردا به درد بخوره و بعد گوشهی ذهنش این بود که کارآفرین بشه خیلی جالب بود، من خودم هیچ وقت تو زندگیم پلن «B»، نداشتم، چون حس میکنم باعث بشه همیشه این حس رو داشته باشم که اگر نشد عیبی نداره و میتونم از پلن بعدی استفاده کنم، من همیشه خودم رو میندازم توی موضوعی بدون هیچ پلن جایگزینی، اینطوری مجبورم خودم رو نجات بدم و کل تمرکز و ذهنم روی همین نقشهای باشه که دستم گرفتم.