از لیکک تا اهواز

صبح زود بیدار شدیم و به سمت بندر ماهشهر حرکت کردیم، وقتی رسیدیم انتظارمون این بود که دریا رو ببینیم ولی واقعا چیز پیچیده‌ای بود، رفتیم بندر امام، اونجا هم همونطوری بود، انگار وارد ریشه‌های خلیج فارس شده بودیم، تعریفم از دریا اونجا عوض شد. حالا چرا اومدیم اینطرف؟ چون می‌خواستیم از همون مسیری که اومدیم برنگردیم و از همه مهم‌تر چند تا از بچه‌ها اونجا رو ندیده بودن و اینکه ما به اهواز نزدیک‌تر بودیم تا یاسوج. بعدش رفتیم آبادان، ظهر شده بود، گشتیم و یک رستوران عالی لب مرز ایران و عراق پیدا کردیم و یک ناهار عالی زدیم به بدن و رفتیم سمت خرمشهر، دمای هوا فکر کنم تا ۵۵ درجه رسید، به جا ما کسی تو شهر نبود، این قسمتش خیلی جذاب بود، ولی به ما خوش می‌گذشت، رفتیم بازار رو گشتیم و کنار کارون عکاسی کردیم و به سمت اهواز حرکت کردیم، یکی از دوستانم که فهمیده بود اومدم خوزستان بهم گفت باید وقتی رسیدم حتما همدیگه رو ببینیم، دیدن ما همانا و موندن ما در اهواز همانا، خیلی خوش گذشت، تا ۴ صبح با هم درباره‌ی زندگی گپ زدیم، امیدوارم دفعه‌‌ی بعدی که می‌بینمش خیلی فوق‌العاده شده باشه.

نوشتن یک دیدگاه