
بریم بهت ناهار بدم!
امروز حال و حوصله بیرون اومدن از خونه رو نداشتم، تصمیم داشتم بخوابم، بعد دیدم یکی از دوستام زنگ زد که بیا بریم کافه میخوام بهت ناهار بدم، منم با خودم گفتم حتما یه چیزی شده که میگه الان پاشو بریم بیرون، برای همین رفتم و واقعا خوبم شد که رفتم کلی حالم بهتر شد و زمانیکه برگشتم کارهای بیشتر از خوابیدن انجام دادم. وقتی رسیدم یک آب هندوانه خوردم، البته تصمیم داشتم آب طالبی بخورم ولی از اونجایی که مشتریمداری بلد نبودن تبدیل به آب هندوانه شد. خدایی این که چی خوردم مهم نبود ولی چون روی مخم بود نوشتم یادم بمونه! بعد دوستم گفت یک زمین تو شمال خریده، خیلی خوشحال شدم از این خبری که بهم داد. قبل از عید هم خیلی بهش میگفتم باید سبد سرمایهگذاریش رو متنوع کنه و همهاش ریسکی نباشه. بعد رفتیم ناهار زمین رو خوردیم. من خودم عاشق زمین هستم چون میتونم کلی خیالپردازی کنم که توش چی بسازم، امسال درگیر خونهی لیلی هستم به صورت جدی، این تموم بشه بدم نمیاد یک گند جدید آب بدم.