
بیا بریم دهکده بسازیم از ناامیدی در بیایی
همیشه یکی از فانتزیهام در دنیای خیالیم ساختن یک دهکدهی کوچیک برای خودم و کسانی که دوستشون دارم بود، امروز یکی از دوستانم که متوجه شده بود حال روحیم زیاد خوب نیست و میخواست باهام حرف بزنه تا شاید حالم رو بهتر کنه، حرفهاش رو با یک جمله شروع کرد، «بیا بریم دهکده بسازیم از ناامیدی در بیای»، بعد از شنیدن این جمله واقعا توی دلم آشوبی شده بود، لامصب فکر کردن به بعضی از رویاها اونقدر حال آدم رو خوب میکنه که شاید رسیدن بهش اونقدر آدم رو خوشحال نکنه. خیلی جالبه من این دهکدهی رویاییم رو بارها و بارها در دنیای خیالیم ساختم، هر بار هم به یک شکل خاص، آخرین بار شبیه تختجمشید ساخته بودمش، خیلی فوقالعاده بود.
دو طبقه زیر تمام تمام ساختمانها فضایی برای پارکینگ، دیتاسنتر، مجموعههای ورزشی، آشپزخانه و … ساخته بودم، هر کدوم از کاخها برای یک پروژه بودند، یک کاخ برای خودم بود، اونجا یک کتابخانهی خیلی بزرگ و زیبا ساخته بودم، اتاقی بزرگ برای تنهایی خودم و اتاقی برای برگزاری جلسات مختلف و فضایی برای اقامت و استراحت مهمانها، یکی از کاخها هم برای اقامت خودم و خانوادهام درست کرده بودم، قدم زدن در این کاخها واقعا هیجانانگیز بود. میدونید بیشتر محو زیبایی چیزی میشدم که ساختم.
یک بار واقعا شبیه یک دهکده ساخته بودم، خونههایی مستقل با فضای سبز بزرگ و اختصاصی، شرکت هم وسط دهکده قرار داشت، بچهها با دوچرخه میومدن سر کار، یک فرودگاه کوچیک همیشه در تمام دهکدههایی که ساختم بود، همیشه اعتقاد داشتم، آدم باید قبیلهی خودش رو بسازه و از آدمهای قبیلهاش حمایت کنه. الان ذهنم متمرکز نیست، ولی بعدا بیشتر دربارهی دهکدههایی که در ذهنم ساختم خواهم نوشت، به نظرم فوقالعاده هستند.