خیلی تغییر کردی!

از آخرین باری که با علی نشستیم و درباره‌ی خودمون حرف زدیم خیلی وقت بود که می‌گذشت. من داشتم درباره‌ی چیزهایی که این روزها در مغزم می‌گذشت باهاش حرف می‌زدم و اونم درباره‌ی کارهایی که دوست داشته بکنه ولی خب در مسیر دیگه‌ای قرار گرفته و شاید خیلی هم خوشحال نباشه. جایی از صحبت‌هامون خیلی من رو به فکر فرو برد، بهم گفت خیلی تغییر کردی! دیگه اون هیجان گذشته رو نداری، دیگه با دیگران ارتباط برقرار نمی‌کنی، اصلا انگار از این مسئله فرار می‌کنی، یادم اومد روزهایی داشتیم که با هم می‌نشستیم توی کافه و با هر آدم جدیدی که وارد می‌شد گپ می‌زدیم. این روزها واقعا از آدم‌ها فراری شدم، دوست دارم تنها باشم، نمی‌دونم خوبه یا بد، احساس پیری می‌کنم، در صورتیکه رویاهام نیاز به یک جوان ۲۰ ساله داره برای محقق کردنشون. شاید واقعا باید بلند بشم و تغییراتی در خودم ایجاد کنم، یکم بیشتر معاشرت کنم، یکم بیشتر به خودم اهمیت بدم، یکم بیشتر تلاش کنم و از همه مهم‌تر ایده‌آل‌گرایی رو بگذارم کنار.

نوشتن یک دیدگاه