
داستان خانهی لیلی از کجا شروع شد؟
فکر میکنم اواخر سال ۱۳۸۹ بود، هر وقت از تهران بر میگشتم، با یک تابلوی بزرگ مواجه میشدم که روش نوسته بود، شهر جدید امیرکبیر، ولی هر چی اطرافش رو نگاه میکردم، خونه که هیچی، آلونک هم نمیدیدم. تا اینکه یک سال بعد یعنی در سال ۱۳۹۰ با عنوان مسکن مهر، شروع کردن به ثبت نام برای خونههای شهر جدید امیرکبیر، شهری که وجود خارجی نداشت. یادم میاد بابام اومد گفت سریع برو ثبت نام کن، منم گفتم نمیخوام، کی آخه میره وسط بیابون خونه میخره! اونم جایی که هیچ زیرساختی وجود نداره! بحثهای ما بینتیجه بود، بابام برنده شد، بهم گفت حالا تو ۲،۵۰۰،۰۰۰ تومان برای ثبت نام رو برو بده تا بعد میری انصراف میدی، خلاصه ما این پول رو دادیم و ثبت نام کردیم. اون موقع خونهمون اسم نداشت، خونهی امیرکبیر صداش میزدیم، فکر میکنم یک سال بعد از ثبت نام بابام اومد گفت باید بری قسط دوم رو بدی، یادم نیست دقیقا چقدر بود فکر میکنم ۸،۵۰۰،۰۰۰ تومان بود. دوباره همون حرفهای همیشگی رو بهم زدیم و باز هم من شکست خوردم و رفتم قسط دوم هم دادم، این فرآیند تا سال ۱۳۹۵ ادامه پیدا کرد و من تا اون موقع حدودا ۵۰،۰۰۰،۰۰۰ تومان پول داده بودم، قرار بود خونه رو تحویل بگیریم، روی خونه یک وام ۳۰،۰۰۰،۰۰۰ تومانی هم بود با سود ۴درصد، جالب اینجاست وقتی رفتیم که کارهاش رو بکنیم، بهم گفت باید ۳،۰۰۰،۰۰۰ تومان جریمه بدید! من با تعجب گفتم برای چی؟ گفت بابت اینکه دیر اومدید، گفتم دیروز گفتن بیایم بانک، کجاش دیر اومدیم؟ گفت همینه که هست، البته وقتی در ایران زندگی کنید این چیزها خیلی عجیب نیست، بانک میگه ۴درصد وام میده ولی یه چیزی اینطوری به یه بهانهای میگیره و درصدش رو میبره بالا در اصل سودش هم اولش میگیره. خلاصه ما این خونه رو تحویل گرفتیم، بدون هیچی، هنوز شهر هیچ امکاناتی برای زندگی نداشت، نه آب، نه گاز، نه برق، نه تلفن و …، فقط یک سری چهاردیواری بیکیفیت ساخته بودن.
چند سال دوست نداشتم بهش نگاه کنم، تا اینکه اواخر ۱۳۹۹ بود که به خاطر کرونا دوست داشتم جایی بیرون شهر داشتم تا اونجا خودم رو قرنطینه میکردم، در سکوت، جایی که لیلی راحت بره توی کوچه و بازی کنه، جایی که حیاط داشته باشه، جایی که سکوت و آرامش داشته باشیم، من یاد امیرکبیر افتادم. ولی اون خونه رو دوست نداشتم. سریع سوار ماشین شدم، وارد شهر شدم، رفتم در خونه رو باز کردم و دیوارهای دستشویی و حمام رو خراب کردم و برگشتم تهران. تصمیم گرفتم دوباره بسازمش، اینبار برای لیلی، جایی که هم خودم و هم لیلی و هم دلبر دوستش داشته باشیم، اینجا بود که اسمش رو گذاشتم خانهی لیلی، تصمیم گرفتم هر ماه یک کار کوچیک برای اون خونه انجام بدم، یا یک چیز کوچیک براش بخرم تا آروم آروم طی چند سال به چیزی که دوست دارم تبدیل بشه، اینطوری پروژهی «خانهی لیلی» شروع شد. تصمیم دارم گزارشهایی از روند بازسازی این خونه در بلاگم منتشر کنم که اگر براتون جالب بود، میتونید از طریق این صفحه دنبال کنید.