
عادیسازی روابط
امروز یکی از اقوام دعوت کرده بود بریم باغشون، ولی من اصلا وقت نداشتم، کلی قرار با آدمهای مختلف داشتم ولی هیچ کدوم رو تایید نمیکردم، انگار یه حسی بهم میگفت امروز رو باید بیخیال بشم. دلیلش این بود که آخرین باری که رفته بودیم باغ این فامیل، فکر میکنم چندین سال پیش بود، ولی بعدش به دلایل احمقانه و به واسطهی گندکاری کسی که خیلی وقته دیگه نیست رفتوآمدمون قطع شده بود، البته نه به صورت کامل ولی به نظرم با قطعرابطه فرق چندانی نداشت، این شد که یهویی تصمیم گرفتم بیخیال تمام کارهایی که داشتم بشم و برای عادیسازی روابط در این مهمانی شرکت کنم، اتفاقا تجربهی خوبی هم شد، کلی ایدهی جدید اومد تو ذهنم، لیلی کلی خوش گذروند چون همبازیهای جدیدی پیدا کرده بود و ساعتها بپربپر کرد، طوریکه شب تا رسیدیم خوابش برد. گاهی فکر میکنم زیادی آدمهای بیارزش زندگیمون رو جدی میگیرم، باید وقتی فهمیدیم یکی ارزشش رو نداره سریع بندازیمش دور، واقعیت اینه من خیلی اینطوری هستم، مهم نیست برام طرف کیه و چقدر بهم نزدیکه، ازش خوشم نیاد، حذفش میکنم یا روابطم رو در کمترین حالت خودش نگه میدارم، اجازه نمیدم یه آدم مریض روی روابطم با دیگران تاثیر بگذاره، از تصمیم امروزم راضی هستم.