
ناهار با امیرعباس و آرین
این روزها خیلی سخت از خونه بیرون میرم، به جز کارهایی که مجبورم انجامشون بدم دیگه کار خاصی نمیکنم، یعنی حال و حوصلهای نمونده برام. ولی خب امیرعباس شرایط متفاوتی نسبت به بقیه برام داره، وقتی میگه بریم بیرون ناهار بخوریم، نمیتونم رد کنم. گاهی خودم رو میگذارم جای اون و حس میکنم نیاز هست الان کنارش باشم و کمی خودمون رو تخلیه کنیم با حرف زدن، حرفهایی که شاید سودی به حال هیچ کدوم ما هم نداشته باشیم ولی بعدش خالی شدیم، دیگه آدم قبلی نیستیم، حداقل یکم سبکتریم. حالا به این ترکیب وقتی آرین هم اضافه میکنیم قضیه جالبتر میشه، همیشه آرین سوالات عجیبی میپرسه که ذهن آدم درگیرش میشه ولی خیلی کمک کننده است برای خالی کردن ذهن. از زمینگیر شدنمون تو زندگی حرف زدیم، از اینکه مسیر قبلیمون چقدر شکست خوردیم، چطوری باید بلند بشیم، نقشهمون برای ادامهی مسیر زندگی چیه و قراره چه داستانهای جدیدی خلق کنیم! همیشه بعدش من پر از ایدههای جدید میشم که هیچ وقت عملیشون نمیکنم، ولی اینجا نوشتم که اینبار اقدام عملی انجام بدم، تصمیم دارم کارم رو از فضای ایران خارج کنم و تلاش کنم برای درآمد دلاری به سبکی که همچنان از زندگی لذت ببرم.