
گپی با یک دوست قدیمی
گاهی اونقدر از زندگی سیر و خسته میشم که دیگه توانی برای ادامه دادن ندارم، در چنین زمانهایی میشینم یه گوشه، گوشیم رو برمیدارم، شمارههای توی گوشی رو بالا و پایین میکنم تا به یک اسم برسم که بتونم باهاش چند کلامی حرف بزنم، گاهی میرسم، گاهی هم نمیرسم. به نظرم حرف زدن وقتی حالمون خوب نیست خیلی کمک کننده است، به خصوص با کسی که حس میکنیم ما رو درک میکنه، البته من هنوز پیدا نکردم چنین آدمی که بتونه من رو در همهی شرایط درک کنه ولی باز میتونم پیدا کنم آدمهایی که کمی درکم کنند. اینبار هم نشستم با دوستی و کلی گپ زدم، از گذشته و تجربههایی که داشتیم، از حالمون که در خشم و نفرت به سر میبریم و از آیندهای که در مه پنهان شده، زندگی عجیبی رو داریم تجربه میکنیم. ولی من همیشه نتونستم حرفی که دوست داشتم بزنم رو به کسانی که دوستشون داشتم بزنم. اگر هم زدم، قطعا پشیمون شدم.