تجربهی آجر چینی
هفتهی آخر پاییز با خودم گفتم بد نیست دست به یک تجربهی جدید بزنم و چی بهتر از آجرچینی، چون لیلی خانم یکی از دیوارهای خونه رو نابود کرده بود و من دوست داشتم اونجا رو آجر کنم تا هم درستش کرده باشم و هم
هفتهی آخر پاییز با خودم گفتم بد نیست دست به یک تجربهی جدید بزنم و چی بهتر از آجرچینی، چون لیلی خانم یکی از دیوارهای خونه رو نابود کرده بود و من دوست داشتم اونجا رو آجر کنم تا هم درستش کرده باشم و هم
این هفته هم گذشت، باز هم دو تا فیلم خوب دیدم، پست بلاگ نوشتم، کار کردم، البته کتاب رو نرسیدم بخونم، نیازی هم نبود چون هفتهی ریکاوری بود ولی چون من همیشه عقب هستم همیشه کار برای انجام هست، از همه مهمتر یک دیدار دوستانهی
بازم مثل همیشه گند زدم و هر بار که گند میزنم با خودم میگم واقعا چرا؟ دنبال چی هستم؟ چی میخوام اصلا، همیشه در یک بلاتکلیفی احمقانهای به سر میبرم. هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه، شاید فقط برای چند لحظه، یا چند ساعت حالم یکم بهتر
چند وقتی بود با یکی از دوستانم دربارهی پروژهای که روش کار میکرد حرف میزدیم، از اونجایی که حوزهی فعالیت پروژهی جدیدش خیلی مورد علاقهی من بود بهم پیشنهاد داد با اعضای اصلی تیم یک قرار دوستانه بگذارم و با هم گپ بزنیم. امروز در
خیلی فیلم جالب و دوستداشتنی بود، به خصوص که بعد از دیدن فیلم رفتم سرچ کردم و دیدم واقعا چنین داستان و سگی وجود داشته. تازه میفهمم چرا بعضیها اینقدر عاشق سگ هستند، خدایی سگ چرا اینقدر حیوان وفاداریه، خیلی فوقالعاده است یک موجودی آدم
نمیدونم چی شد که عاشق پنجرههای مشبک انگلیسی شدم، به خصوص با رنگ مشکی، به نظرم بینظیر هستن. وقتی داشتم خونهی امیرکبیر رو طراحی میکردم، همش دلم میخواست پنجرهها رو بکنم بندازم دور و پنجرههای انگلیسی رو جایگزین کنم ولی خب منطقی نبود، ولی وقتی
فیلم خیلی جالبی بود، خیلی دوستش داشتم. اینکه یک آدم چطوری میتونه در شرایط سخت و باورنکردنی روحیهی خودش رو حفظ کنه و طوری زندگی کنه انگار خارج از تمام محدودیتهاشه، اینکه آدم بتونه مدام از حصار محدودیتهای خودش عبور کنه فوقالعاده است به نظرم.
در سفری که به اراک داشتم خیلی اتفاقی میخواستم قیمت کندن یک چاه برای تخلیه آب حوض و
یک هفتهی دیگه هم گذشت و مثل همیشه یک کتاب خوب خوندم، چند تا فیلم سینمایی دیدم، امتحانات خلبانی رو پیش بردم، در مراسم نامزدی خواهرم شرکت کردم، چند تا پروژهی جدید در خونهی امیرکبیر شروع کردم و براشون خیلی هیجان داشتم. نمونهی اولیه کارتن
به نظر خودم من استاد این حوزه هستم، یعنی میتونم اتلاف وقت رو تدریس کنم. خیلی وقته برای بیدار شدن از خواب از ساعت استفاده نمیکنم، به نظرم خیلی احمقانه است که با زنگ ساعت از خواب بیدار بشم، احساسم اینه بدنم خودش شعورش میرسه