۸ مایل
نمیدونم این فیلم چقدر زندگینامهی خود امینم بود، ولی واقعا دوست نداشتم جای اون بودم. اصولا هر وقت یک فیلم زندگینامه میبینم بدم نمیاد جای شخصیت اصلی فیلم باشم ولی اینبار واقعا فرق داشت و خوشحال بودم. نه اینکه سبک زندگیش رو دوست نداشته باشم،
نمیدونم این فیلم چقدر زندگینامهی خود امینم بود، ولی واقعا دوست نداشتم جای اون بودم. اصولا هر وقت یک فیلم زندگینامه میبینم بدم نمیاد جای شخصیت اصلی فیلم باشم ولی اینبار واقعا فرق داشت و خوشحال بودم. نه اینکه سبک زندگیش رو دوست نداشته باشم،
این هفته چالشهای عجیب و زیادی داشتم. سه تا از امتحان دانشگاه بود که خیلی برام مهم بودن، اصلا به خاطر این درسها نتونستم زیاد واحد بردارم، چون پیشنیاز بقیه بودند. در کنارش باید کارها رو پیش میبردم. برای ویرگول کاتالوگ رو نهایی کردم و
خیلی وقت بود که دربارهی ماجراجوییهای جدیدم در ویرگول اینجا چیزی ننوشتم. داستان ویرگول برای من هنوز هم ماجرای عجیبیه، بهش عادت نکردم. ولی به نظر خودم هر روز دارم بهتر پیش میرم. در تابستان، تصمیم گرفتم به عنوان ناشر سایت انتشاراتم رو منتقل کنم
عمه پالی برای من یکی از کاراکترهای جذاب این سریال است. یک زن مستقل، باهوش، شجاع، جسور و
این کتاب رو از یک دوست هدیه گرفته بودم و احساس کردم دوستش ندارم، نمیدونم چی شد که چند روز پیش از بین تمام کتابهایی که داشتم دوباره پیداش کردم و چند صفحهی اولش رو خوندم و خیلی خوشحال شدم، میخواستم همزمان ماشین بابا رو
موضوع جالبی بود. من همیشه عاشق پیشبینی هستم. به خصوص پیشبینی آدمها. همیشه هم اینکار رو انجام میدم. وقتی یک نفر رو میبینم و باهاش گپ میزنم، سعی میکنم تحلیل کنم با این خصوصیات و ویژگیهایی که الان داره، چند سال بعد کجاست و چه
اینقدر هفتهها با سرعت در حال گذر هستند که فرصت نمیکنم دربارهشون به موقع بنویسم. هفتهی اول زمستان هم گذشت. این هفته هر روز در بلاگم مطلب نوشتم، یک کتاب خوب خوندم، یک فیلم خوب دیدم، کلاسهای خلبانی رو شرکت کردم، آزمون یکی از درسهای
تصویری که از روشنفکر تو ذهنمه، آدمی هست که کتوشلوار با کراوات میپوشه با کفش سیاه براق و میره میشینه گوشهی کافه سیگار میکشه و کتاب میخونه. هر از چند گاهی هم با چند نفر وارد کافه میشوند و با هم بحثهای بیسر و تهی