این پادکست رو در طول سفر به خانه‌ی پدری گوش کردم. درباره‌ی نقش نیروی هوایی در جنگ جهانی و گروهی به اسم مافیای بمب افکن، گروهی که آزادی و اختیار کامل داشتند تا در حوزه‌ی هوایی رویاپردازی کنند و حتی بسازند. نیروی هوایی به خاطر

من عاشق روانشناسی هستم، دوست دارم بعد از تموم کردن خلبانی با تمرکز بیشتری دنبالش کنم. کتاب روانشناسی اجتماعی کاربردی هم برای همین خوندم. خیلی عجیبه که وسط اون همه درس خلبانی بیام کتاب‌های روانشناسی بخونم. روانشناسی اجتماعی رو دوست دارم، می‌تونه در جامعه خیلی

هفته‌ی خوبی بود، یکم فرصت بیشتری داشتم تا کارهای نیمه‌تمام رو به یک جایی برسونم، اولین دوره‌ی زبانم تمام شد و آزمونش هم دادم، در اصل دو ترم زبان شرکت کردم و سطح اول رو تموم کردم. دو تا کتاب خوندم و کتاب‌هایی که باید

هفته‌ی پیش با بچه‌ها رفتیم صبحونه خوردیم خیلی خوش گذشت، تصمیم گرفتیم باز هم بریم و من این هفته لیلی و دلبر هم با خودم ببرم. شب لیلی نمی‌خوابید چون داشتیم با هم فیلم می‌دیدم تا ساعت ۳:۳۰ بیدار بود، صبح ساعت ۹:۰۰ تکونش دادم

امروز واقعا روز پیچیده‌‌ای بود، شاید دلیلش این بود که مسیر درستی رو در پیش نگرفته بودم، خلاصه قرار شد با بچه‌ها بریم کار کنیم، من رفتم دنبال‌شون، سر کوچه‌ من حواسم اصلا نبود، انگار تو این دنیا نبودم، صدای بوق موتوری کنارم رو نشنیدم،

امروز وقت دکتر داشتم برای ستون فقرات و گردن، رفتم جواب MRI رو گرفتم، نشستم تو ماشین، گفتم قبل از حرکت یه نگاهی بهش بندازم، دیدم یک خط رو پر رنگ کرده، کلمه‌ی اولش رو دیدم نوشته استخوان، بعدش مغز، یکم جلوترش کلمه‌ی کوچک، همونجا

امروز در دو تا کارگاه آموزشی شرکت کردم، اولیش رو که اصلا دوست نداشتم، چون نه استادش خوشم میومد نه از موضوعی که تدریس می‌کرد ولی خب مجبور بودم بشینم. خدایی اگر من اعتماد به نفس بعضی‌ها رو داشتم الان وضعیت خیلی بهتری داشتم، طرف

امسال به شدت علاقه‌مند شدم یکم بیشتر درباره‌ی زبان فارسی یاد بگیرم. در اینترنت یکم جست‌و‌جو کردم و یک لیست پنج، شش کتابی پیدا کردم، از جمله همین کتاب. کتاب قبلی که خوندم اصول شکسته‌نویسی بود. این کتاب سه قسمت اصلی داره، فصل اول: کلیات

دیشب تصمیم گرفتم یک فیلم ببینم، سایت‌های معرفی فیلم و IMDb رو بالا و پایین کردم تا رسیدم به این فیلم. بعد شروع کردم به تماشای فیلم، چند لحظه بعد دیدم لیلی کنارم دراز کشیده، بهش گفتم داری چه کار می‌کنی؟ گفت دارم فیلم می‌بینم،

امسال پاییز هنوز فرصت نکردم رادیو چهرازی رو گوش بدم، اون قسمت پاییزش رو، عاشق اینم روی برگ‌های زردی که از درخت‌ها ریخته قدم بزنم و خش‌خش کنه. پاییز هم داره تموم میشه. این هفته یک فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوب دیدم که چطوری